امروز  پنجشنبه ۱ آذر ۱۴۰۳
بهـشـهر، بهشــتی کوچک
۱۳۹۴/۰۶/۰۲ تعداد بازدید: ۲۰۰۰
print

بهـشـهر، بهشــتی کوچک

بهـشـهر، بهشــتی کوچک

                               بهـشـهر، بهشــتی کوچک


نگاهی به سفرنامة” نیکلای خانیکوف “به ایران
محمّد جواد شکوری
تصویرساز: حسن نوزادیان

 


نیکلای خانیکوف، خاورشناس، جغرافیدان و اندیشمند روس در 1822 میلادی در «پترزبورگ» به دنیا آمد. وی بخشی از تحصیلاتش را در فرانسه به انجام رساند و به سبب استعداد فراوان در زبانآموزی، زبانهای شرقی را به طور خودآموز فراگرفت.
خانیکوف، تحقیقات فراوانی در زمینة آثار و یادمانهای ایران، به ویژه وضعیّت ساختمانی و شهرسازی شهر مشهد دارد. او به آثار باستانی، دستنوشتهها و رخدادهای جهان اسلام علاقهمند بود و مجموعهای از قرآن به خطّ کوفی و عکسهایی از یورش ناپلئون به مصر و نیز مجموعهای از نسخههای خطّی شرقی را به کتابخانة «پترزبورگ» اهدا کرد.
خانیکوف در لشکرکشی دولت روسیة تزاری به خیوه -شهری در استان خوارزم ازبکستان- مأمور مکاتبات و گردآوری اطّلاعات مختلف دربارة آن خاننشین شد. در سال 1840، به ادارة امور آسیایی وزارت امور خارجه منتقل و مترجم ایالت «ارنبورگ» گردید. در سال 1841 میلادی همراه با یک طبیعتشناس و یک زمینشناس، برای شرکت در مذاکرات دیپلماتیک وارد بخارا شد. کتابی که او دربارة بخارا نوشته است، «دایرهالمعارف بخارا» نام دارد. همچنین وی مدّتی در وزارت امور خارجه، مأمور رسیدگی به امور اقوام چادرنشین نواحی قفقاز، استراخان و بخشی از ایالت ساراتف شد و از 1854 تا 1857، سرکنسول روسیه در تبریز و در 1858، سرپرست هیأت اعزامی به خراسان بود. خانیکوف سرانجام در سال 1878 میلادی در پاریس درگذشت.
مطلب حاضر، بخشی از پژوهشهای نیکلای خانیکوف، طیّ سفر او به ایران در سالهای 59 -1858 است که زیر عنوان «گزارش سفر به بخش جنوبی آسیای مرکزی» در مجموعه آثار این نویسنده راجع به ایران به چاپ رسیده و با ترجمة دکتر اقدس یغمایی و ابوالقاسم بیگناه توسّط انتشارات آستان قدس رضوی در سال 1375 خورشیدی به بازار کتاب عرضه شده است.

سفر به خلیج استرآباد (1) و مازندران
«تفلیس، میعادگاه اعضای هیأت بود. آنها در آخر ژانویه سال 1858 در این شهر گرد آمدند و در آغاز ماه مارس به سوی باکو حرکت کردیم. در این شهر شرکت کشتی رانی استرخان بر ما منّت نهاد و کشتی تجاری بسیار مجلّلی را در اختیار ما گذاشت که ما را در مدّتی کمتر از سه روز به خلیج استرآباد رسانید. چهارم آوریل، مصادف با شب یکشنبه عید پاک در نزدیکی جزیرة آشوراده در زیر نور مهتاب خیرهکننده، در برابر ساحل کوهستانی و جنگلی مازندران که غرق در گل بود، لنگر انداختیم. هشتم و نهم آوریل را صرف دیدن اشرف (بهشهر)، این بهشت کوچک مملو از درختان لیمو و پرتقال کردیم که شاهعبّاس سخت شیفتة آن بود؛ شهری که در فصل تابستان به علّت تب های آزاردهندهاش بسیار خطرناک است. با آن که اشرف، یعنی شهر باشکوهی که یکی از مشهورترین پادشاهان ایران بنا نهاده است، در حال ویرانی میباشد و نیز آب زلالی که با صرف هزینهای گزاف از کوهستانهای مجاور به آن جا میرسید، به جای آن که در حوضچههای مرمرین جریان داشته باشد، از میان بیشههای پوشیده از درختان سرو و لیمو برای خود بستری طبیعی ایجاد کرده است، باز هم یکی از زیباترین باغستانهایی است که نظیرش را کمتر میتوان در جای دیگر یافت. در باغ حکومتی و باغهای روستاییان امروزه نیز، درختان پرتقال به حدّی محصول میدهد که در بازار محل هر هزار پرتقال به یک فرانک به فروش میرسد. از تمامی بناهای باشکوهی که در گذشته در این محل به چشم میخورد، تنها قصر فوقانی و عمارت ایوان میتواند مسافران را پناه بدهد. حتّی از این عمارت اخیر هم جز دیوارها و سقف چیزی باقی نمانده است؛ زیرا در و پنجرهها و سنگفرشهای مرمرینی که در گذشته زینتبخش آن بود، از مدّتها پیش از میان رفته است. تنها در این ویرانه بود که توانستم کتیبهای در مورد تاریخ بنای اشرف (بهشهر) بیابم. این کتیبه نشان میدهد که بنای ایوان، ظهر دوازدهم رمضان سال 1143 هجری به پایان رسیده است».
ارزش علمی تحقیقات خانیکوف در مقایسه با اغلب جهانگردان قبل و بعد از خود، از اعتبار بالاتری برخوردار است؛ زیرا این جغرافیدان برجستة روسی، نه در قالب جهانگردی عادّی، بلکه به عنوان دانشمندی آگاه و مجهّز به کلیّة تجهیزات لازم دست به این سفر پژوهشی زد و این پژوهشها را با یاری هیأتی مطّلع و ورزیده انجام داد. تنها مطالعة بخشی از تحقیقات وی کافی است تا دریابیم که نویسنده از اطّلاعات وسیع تاریخی و معلومات گستردة عمومی برخوردار بوده و چه بسا با زبان فارسی آشنایی کافی داشته است. به جرأت میتوان ادّعا کرد که خانیکوف از هیچ مبحثی سرسری نگذشته و در بسیاری از زمینهها، به ویژه مباحث جغرافیایی، واقعاً حقّ مطلب را ادا کرده است. وی با دقّتنظر و بدون لفّاظی و حاشیهپردازی به تشریح مواضع و توضیح اماکن مختلف میپردازد؛ موقعیّت جغرافیایی آنها را تعیین و با توجّه به اهمیّت محل یا وسعت اطّلاعاتی که در دست دارد، گاه در چند سطر و گاه حتّی در یکی دو عبارت کوتاه، ما را با آنها آشنا میسازد و حتّیالامکان از اطناب خودداری میورزد. مثلاً آنجا که میگوید:
«هنگام ورود ما به ایران، ایالت استرآباد در هرج و مرج کامل به سر میبرد. حاکم آن جا جعفر قلیخان بجنوردی، به تازگی از لشکرکشی بدفرجامی علیه ترکمنها بازگشته بود. او دو عرّاده توپ و تعدادی از افراد خود را از دست داده بود و صحرانشینان ترکمن از این موفّقیت خود جسارت پیدا کرده، در جنگلهای انبوه اطراف استرآباد پراکنده شده بودند و دهکدههای بیشمار این ایالت را غارت میکردند و میسوزاندند. حتّی دیوارهای بلند شهر نیز قادر نبود ساکنان بختبرگشتة خود را در برابر حملة ترکمنها محافظت کند. روز پانزدهم آوریل، هنگام اقامت ما در استرآباد، صحرانشینان در دروازة شهر به کاروانی حمله بردند؛ پانزده نفر را کشتند و بسیاری دیگر را به اسارت بردند و بازار را غارت کردند. این وضع ما را مجبور میکرد در مسیر خود جانب احتیاط را رعایت کنیم. از آشوراده، شصت ملوان که به ایستگاه دریایی ما تعلّق داشتند، ما را همراهی کردند و دشت پردرخت میان استرآباد و ساحل دریا را ظرف دو روز، یعنی روزهای یازدهم و دوازدهم آوریل پیمودیم. به نظر میرسید که جادّة کاروان روی شاه عبّاسی پس از مرگ این پادشاه بزرگ هرگز مرمّت نشده است. این جادّه وضع اسفناکی داشت. در بسیاری از نقاط، روستاییان سنگهای بزرگ سنگفرش جادّه را از جا درآورده بودند و حفرههای عمیقی پر از آب گلآلود به وجود آمده بود که اسبها اغلب تا شکم در آن فرو میرفتند. به ناچار کاروان کوچک ما لحظه به لحظه توقّف میکرد. با این همه، زیبایی جنگل چنان بود که ما سخت مسحور درختهای سر به فلک کشیدة آن شده و وضع بد جادّه را از یاد برده بودیم. تنة ستبر درختان پاروسیاپرسیکا، آزاد، گردوی جنگلی و شاهبلوط از گیاهان بالارونده پوشیده شده بود. انگورهای وحشی مانند مارهایی غولآسا دور این درختان پیچیده و شاخههای آن همراه با برگهای مضرّس سبزشان از درختی به درخت دیگر بالا رفته بود و در زیر آنها بیشههای نفوذناپذیری از درختچههای یاسمن، انار و به ویژه زالزالک به وجود آمده بود. اگر خشکی و یکنواختی غمانگیز دشتهای نمکزار ساحل شمالی دریای خزر را با رُستنیهای فراوان و تقریباً استوایی ساحل جنوبی آن مقایسه کنیم، از تضادّ میان آنها و نیز سایر موجودات طبیعی دو سوی یک دریای داخلی سخت در شگفت میمانیم. در شمال این دریا، الاغ، خشونت آب و هوای منطقه را به زحمت تحمّل میکند؛ در حالی که در جنوب، ببر بنگال، حیوانی معمولی به شمار میآید. آب و هوای حوالی استرخان چنان است که در آنجا انگور به ندرت شیرین میشود. در صورتی که در خلیج استرآباد، نخل در دل مزارع رشد میکند و نیشکر و پنبه به خوبی کشت میشود. بالاخره هر سال یخهای ضخیمی آبهای دریا در ساحل شمالی را به زنجیر میکشد؛ در حالی که قبل از آبشدن یخها در این منطقه، در سواحل گیلان و مازندران گیاهان غرق در گل شده است».

عزیمت به تهران از طریق دامغان و سمنان
خانیکوف قبل از اقدام به کاوشهای علمی در شرق و مرکز ایران، به کرّات به کشور ما سفر کرده و علاوه بر آن سالی چند نیز به عنوان نمایندة سرکنسولگری روس در تبریز اقامت گزیده بود. وی در آن ایّام وقت خود را صرف مسافرت به شهرهای مختلف، مطالعة اوضاع سیاسی و اجتماعی ایران و تعیین موقعیّت جغرافیایی مناطق اطراف حوزة مأموریت خویش میکرد. در سال 1852 از طریق سقّز و بانه تا همدان پیش رفت و به اکتشافات جغرافیایی پرداخت و در مراجعت از راه بیجار به پایتخت رهسپار شد. در نقشهای که با استفاده از روش علمی از وضعیّت دریاچة ارومیّه تهیّه کرد، برخی از کاستیهای نقشههایی را که جهانگردان قبلی از این محل ترسیم کرده بودند، برطرف ساخت. ضمناً مناطق شمالی و شمالغرب ایران را سراسر درنوردید و در زمینة مختصّات طبیعی این نواحی، با به کارگیری شیوههای علمی، به مطالعات گستردهای دست زد و موقعیّت صحیح بسیاری از نقاط را روی نقشة ایران تعیین و شماری از اشتباهات کاشفان پیش از خود را تصحیح کرد؛ ضمن آن که در زمینة نژادشناسی، بررسیهای ارزندهای انجام داد؛ مثلاً در بخش بعدی این یادداشت، به خوبی میتوان شاهد بود که این جغرافیدان کارآزمودة روس، چگونه به توصیف دقیق و موشکافانة روستاها، واحهها، امامزادگان، کتیبهها و حتّی لهجهها و گویشهای مختلف برخی مناطق سرزمینمان پرداخته و آنها را مورد بررسی قرار داده است:
«در استرآباد، پس از اطّلاع از این امر که اعلی حضرت میل دارند قبل از عزیمت من به خراسان، مرا ببینند، با عجله به تهران رفتم و همراهانم را در مازندران گذاشتم تا در این ایالت که دربارة آن اطّلاعات ناچیزی داریم، به تجسّس بپردازند. روز بیستم آوریل همراه یکی از نقشهبرداران خود، استرآباد را ترک کردم. سه رشته کوه، دشتهای خراسان را از سواحل دریای خزر جدا میکند و طبعاً برای رفتن از استرآباد به شاهرود یا دامغان، هر راهی را که برگزینیم، باید از سه گردنه عبور کنیم. من جادّهای را انتخاب کردم که آقای کانولی پیموده بود. با این تفاوت که پس از گذشتن از دِه زیارت(2)، که در سمت راست جادّه قرار داشت، شب اوّل را در زیر سقف آسمان در خرابههای دهکده قزلق(3) گذراندم که به علّت بسیاری پلنگ شهرت دارد. این پلنگها در غارهایی واقع در مسیل ژرف و پردرختی زندگی میکنند که حدّ شمالی مزارع دهکده را تشکیل میدهد. فریاد گوشخراش این حیوانات از غروب آفتاب تا یازده و دوازده شب آشکارا به گوش میرسید. روز بیستویکم آوریل به سهولت از گردنة اوّل موسوم به علیآباد گذشتم. ارتفاع مطلق این گردنه بیش از 2007 متر نیست. پس از دو ساعت راهپیمایی از میان جنگلی انبوه به گردنة «جیلن بیلن» رسیدیم. مازندرانیها ادّعا میکنند که نام گردنه، تقلیدی از صدای باد است که تقریباً همیشه در این ارتفاع 2281 متری میوزد و عبور از این گردنه را در زمستان بسیار خطرناک میسازد. کاروانیانی که در این محل با بوران برف غافلگیر میشوند، اغلب زنده نمیمانند. دامنة جنوبی این کوهستان بسیار کمدرختتر از دامنة شمالی آن است. با این همه تا گردنة آخر، یعنی ویجمینو(4)، که بعد از یک ساعت پیادهروی به آن رسیدیم، به درختانی چند برمیخوریم. پس از عبور از این گردنه در ارتفاع 2845 متری، یکباره به سرزمینی عاری از درخت میرسیم که با شیبی بسیار تند و شکافهایی عمیق به دشتهای لمیزرع خراسان سرازیر میشود. تا دهکدة «تاش» که دو ساعت و نیم تا گردنة ویجمینو فاصله دارد، نمیتوان از وضع طبیعی این دشتهای وسیع، برداشتی صحیح در ذهن مجسّم کرد؛ زیرا هنوز در تنگهای کمعرض پیش میرویم که دو رشته کوه بلند دو طرف آن را فراگرفته است. کمی بعد از دهکدهای که شب را در آنجا گذراندیم، تنگه عریضتر شده و در نهایت به دشت وسیعی منتهی میشود که تا چشم کار میکند به سوی جنوب گسترده شده است. گلهای چتری، بوتههای کتیرا و گلهای صلیبی بومی استپهای شمال آسیای مرکزی، کسانی را که با مناظر غمافزای آن دشتها آشنایی دارند، به یاد آن منطقه میاندازد. در سمت جنوب، سفیدی خیرهکنندة افق اندکی به آبی متمایل است. این اوّلین فرو رفتگی در فلات خراسان است که به صورت بیابانی شورهزار جلوهگر میشود. از این محل تا تهران چشمانداز منطقه یکنواختی کسلکنندهای دارد. در سمت راست، کوههای به هم پیوستهای وجود دارد و در سمت چپ، دشتی بیحاصل و پایانناپذیر. بر این زمینة سوخته از آفتاب شدید که در ماه آوریل هم سخت سوزان است، شهرها و دهکدههایی به طور پراکنده وجود دارد که همچون واحههایی سرشار از لطف به نظر میرسند؛ زیرا در تمامی آنها باغهای وسیع میوه به چشم میخورد و در حوالی آنها مزارع سرسبزی وجود دارد.
چون جادّة میان شاهرود- تهران را بسیاری از سیّاحان به طور کامل وصف کردهاند، من تنها به ذکر جزییاتی اکتفا میکنم که از چشم سیّاحان پیش از من دور مانده و یا به روشنی بیان نشده است و چون از دامغان در دو مرحله، یک بار هنگام رفتن به تهران در بیست و پنجم آوریل و بار دیگر به وقتِ بازگشت از آنجا، روز نهم ژوئن، دیدن کردم، فرصت کافی داشتم تا بناهای تاریخی این شهر را، که «فریزر» به طور کامل وصف نکرده بود، بررسی کنم. از این رو به خود اجازه میدهم تا دربارة این شهر مطالبی چند ذکر کنم.
دامغان تا زمان حملة افغانها، یعنی سال 1136 هجری یکی از پر رونقترین شهرهای خراسان بود. ویرانههای وسیع آن که تا به امروز به خوبی حفظ شده است، بر رونق گذشتة آن گواهی دارد. پیبردن به این نکته که از آن زمان به بعد به چه علّت این شهر اعتبار گذشته را به دست نیاورده، بسیار دشوار است. زمینهای اطراف شهر دامغان حاصلخیز است و رودخانة نسبتاً مهمّی آن را مشروب میکند. این رودخانه از طریق گردنة چشمة علی(5) به دشت سرازیر میشود. آب این رودخانه پس از تأمین کامل و کافی نیاز مزارع، به مردابهای شور کویر نمک فرو میرود. افزون بر آن، دامغان در کنار جادّة خراسان واقع شده و هر روز تعداد زیادی از زائرانی را که عازم مشهد هستند و یا از این شهر مراجعت میکنند، در کاروانسراهای متعدّد خود جای میدهد. آذوقه اندکی که از روستاهای مجاور به شهر حمل میشود، در زمانی کوتاه و با قیمتهای بالا به فروش میرسد. با این همه نه تنها بر جمعیّت شهر افزوده نشده، بلکه این جمعیّت آشکارا کاهش یافته است؛ به طوری که در حال حاضر در این شهر و آبادیهای اطراف آن، به زحمت میتوان یک فوج پانصد نفری را بسیج کرد. شِکوة اهالی شهر از امنیّت ناکافی این ایالت را که غالباً مورد غارت ترکمنها قرار میگیرد، نمیتوان توجیهی کافی بر این پدیده دانست؛ زیرا در واقع آنها بیش از ساکنان شاهرود -که از رونق اقتصادی بیشتری برخوردارند- در معرض چپاولگری صحرانشینان قرار ندارند. در داخل شهر تنها سه بنای تاریخی وجود دارد: مسجد جامع و منار آن، مناری دیگر که در اطراف آن ویرانههایی به چشم میخورد و بالاخره مدفن قدّیسی مشهور به امامزاده پیرعلمدار(6). سبک معماری این بناها نشان میدهد که همة آنها در یک دوره، یعنی قرن پنجم هجری ساخته شدهاند. در تمامی این بناها به آثار و بقایای کتیبه هایی که کم و بیش از آثار گزند حوادث محفوظ ماندهاند، بر میخوریم. این کتیبهها به خطّ کوفی آن زمان نوشته شدهاند. من نتوانستم تاریخ بنای مسجد را کشف کنم، امّا در بالای منار آن، کتیبهای دیده میشود که دعای خاضعانه و خالصانهای است به درگاه خداوند که با استفاده از اصطلاحات و کلمات قرآن نوشته شده؛ به طوریکه به آسانی میتوان آن را آیهای از این کتاب پنداشت. منار دوم، یعنی منار منفرد دارای کتیبهای سه خطّی است، امّا این نوشته در چنان ارتفاع بلندی قرار گرفته و به اندازهای آسیب دیده است که خواندن آن برای من به هیچ وجه ممکن نشد. مسجدی که به نام پیرعلمدار شهرت دارد، مزیّن به دو کتیبه با خطّ کوفی است. یکی از این دو، بالای در ورودی و دیگری در اطراف سر درِ مثلّثی بنا قرار دارد که هر دو با اندک تفاوتی نشان میدهند که این ساختمان برای دفن قدّیسی به نام محمّد، پسر ابراهیم بنا شده و ساختمان زیر نظر معمار علی، پسر محمّد، پسر حسین، پسر شاه ... در سال 417 هجری به اتمام رسیده است. عبارت «خداوند او را بیامرزد و با قدّیسان محشور فرماید» که در کنار نام متوفّی ذکر شده، نشان میدهد که او ملّا بوده است.
روز بیست و هشتم آوریل به سمنان، مرکز بخشی از خراسان که همسایة عراق عجم(7) به شمار میآید، رسیدیم. انار این شهر را از نظر مرغوبیّت فقط میتوان با انار ساوه مقایسه کرد. تجارت سمنان پُررونق است و چنین مینماید که از آیندة خوبی برخوردار خواهد شد. از بناهای قابل توجّه این شهر، یک مسجد جامع قدیمی است که در نگهداری آن مسامحه میشود و رو به ویرانی است؛ زیرا به دستور فتحعلی شاه مسجد دیگری ساخته شده که هم بزرگتر است و هم موقوفات بیشتری دارد. این مسجد با کاشیهای آبی تزیین شده که رنگ ملایم آن چشم را مینوازد، امّا در مقایسه با کاشیهای به کار رفته در ساختمانهای دوران صفویّه که آن همه زیبا مینماید، نشانهای از افول صنعت کاشیسازی است.
لهجة سمنانی تفاوتهای قابل توجّهی با فارسی جدید دارد و چون این لهجة «لازگرد» کاملاً دستنخورده و خالص مانده است، سعی کردیم در این محل برداشتی، هر چند به تقریب، از آن به دست آوریم. «لازگرد» دهکدهای است که به طرز عجیبی ساخته شده است. همة خانهها دو طبقه هستند و تشکیل محوّطة دایرهمانند به هم پیوستهای را میدهند که روی شیب تندی با ارتفاع 20 پا بنا شدهاند. بدون شک در آغاز دیوارهای این شیب آجر و یا سنگچینی شده بوده، امّا در حال حاضر به صورت بریدگی نوکتیزی درآمده که تنها به علّت فشردگی فوقالعادة خاک استوار مانده است. به این نکته باید افزود که سراسر زندگی اهالی لازگرد در سوراخهایی دخمهمانند و فوقالعاده کثیف میگذرد که با ایوان بدون حفاظی به هم راه دارند و در بسیاری موارد بچّههای کم سنّ و سال از این ایوانها به زمین میافتند و میمیرند. ساکنان این روستا به بیگانگان اجازة استقرار در محل را نمیدهند و حتّی مردان دهکده به ندرت با زنان خارج از روستای خود ازدواج میکنند و به احتمال زیاد میتوان دوام لهجة قدیمی را که کاملاً خالص و دستنخورده باقی مانده است، ناشی از این امر دانست. برای پیبردن به چگونگی زبان اهالی این روستا دچار مشکلات فراوانی شدم. پیرمردان یا «ریشسفیدانی» که برای پاسخ به سؤالهای من انتخاب شده بودند، پس از یکی دو ساعت سؤال و جواب در زمینة دستور زبان، از خستگی و بیحوصلگی کلافه شدند. به هیچ وجه نمیشد آنها را به صرف فعلی، به خواندن ترانهای و یا به بیان حکایتی وادار کرد؛ به ویژه در دو مورد اخیر، کشیدن حرف از زبان آنان بس مشکل بود. وقتی به طور جدّی از آنها میخواستم چند سطر از شعری را برایم بخوانند، سرخ میشدند و از روی شرم، چشم به زمین میدوختند و به من جواب میدادند که این کار مناسب حال «جاهلان» یا جوانان تهیمغز است و در شأن آنها نیست که در ملأ عام کلماتی تا این حدّ بیمعنا را تکرار کنند. من وقت کافی نداشتم تا بتوانم این دغدغه را از خاطر آنها بزدایم، امّا اگر انسان کوشش کند، سرانجام میتواند در این امر توفیق یابد که بیشک به زحمتش نیز میارزد. لازگرد از تهران چندان دور نیست و شاید روزی یکی از بیشمار اروپاییانی که در پایتخت ایران زندگی میکنند، به این مهم دست یازند و چند روزی را به بررسی این لهجه اختصاص دهند».

پینوشت:
1ـ خلیج استرآباد یا خلیج گرگان، خلیجی است در ساحل بحر خزر. خلیج گرگان را شبه جزیرة میانکاله از بحر خزر جدا ساخته است. سه جزیرة آشوراده در امتداد این شبهجزیره واقع شده است.
2ـ به احتمال زیاد روستای «زیارت خاصه رود» در حوالی گرگان.
3ـ نام گردنة معروفی است میان شاهرود و استرآباد و چهارده میلی شهر استرآباد قرار دارد. در ارتفاع 4700 متری کاروانسرای حقیری به نام رباط قزلق است.
4ـ ویجمینو یا زوجمینو از گردنههای شاهکوه علیا.
5ـ آب اکثر قراء دهستان حومة دامنکوه از یک چشمة مهم به نام چشمه علی است که در 42هزار گزی شمال دامغان از درّة کوهستانی جاری میگردد. علّت اصلی احداث شهر صد دروازة باستانی و دامغان فعلی همین چشمه است.
6ـ در شمال شرقی شهر دامغان تقریباً در نزدیکی و مشرق مسجد جامع، گنبد برج مانند مدوّر و زیبایی از آجر وجود دارد که به نام پیر علمدار معروف است. بلندی برج مذکور تقریباً 13 متر است، ولی این بنا آرامگاه محمّدبنابراهیم، پدر ابوحرب بختیار ـ ممدوح منوچهری دامغانی و حاکم ایالت قومس در زمان سلطان مسعود غزنوی است ـ که به دستور وی ساخته شده و در سال 417 هجری ساختمان آن به اتمام رسیده است.
7ـ عراق عجم ناحیهای است در مرکز ایران شامل ایالات و ولایات مرکزی واقع بین اصفهان و همدان و تهران. اصطلاح عراق عجم در تقسیمات کشوری ایران تا انقلاب مشروطه معمول بود.

نظرات

 نام:
 *نظر: