امروز  پنجشنبه ۱ آذر ۱۴۰۳
میان اقیانوس و کویر
۱۳۹۴/۱۰/۱۴ تعداد بازدید: ۱۸۱۰
print

میان اقیانوس و کویر

میان اقیانوس و کویر

 میان اقیانوس و کویر

 

 

 

کارگردان: رومن پولانسکی
نویسنده: رابرت تاون
موسیقی: جری‌گلد‌اسمیت
مدیر‌فیلمبرداری: جان. ای. الونزو
تدوین: سم اوستین


داستان «محلّة‌ چینی‌ها» در لس‌آنجلس سال 1937 می‌گذرد و قصّه تأثیر‌گرفته از ماجرای کم‌آبی و خشکسالی دهة سی است و رسوایی‌هایی که نتیجة آن گریبان مسئولان ایالتی را گرفته است. زنی که خود را همسر آقای مالِروی معرّفی می‌کند و قصد کشف رابطة شوهرش با زنی دیگر را دارد، به جیک گیتس(جک نیکلسون)، کارآگاه خصوصی مراجعه و ادّعا می‌کند که همسرش هالیس مارلی(دارل زوئرلینگ) که ریاست منابع آب شهری را بر عهده دارد، با دختری جوان رابطه دارد. در این لحظه گیتس از دیالوگی کلیدی استفاده می‌کند که شاید تا حدّ زیادی کلید درک عمق تراژدی فیلم باشد: «همیشه دونستن حقیقت لازم نیست و می­تونه خیلی سودمند نباشه». این آغاز چالش و درگیری گیتس با محلّة چینی‌هاست. گیتس کارآگاهی‌ است که اگر‌چه چنین نصیحتی را به زن جوان می‌کند، امّا خود توانایی عبور از کنار حقیقت را ندارد. گیتس، هالیس را زیر نظر می‌گیرد و از او و آن دختر نوجوان عکس می‌گیرد، امّا بدون آنکه خود بخواهد این عکس در روزنامه‌ها چاپ می‌شود و پس از مدّتی کوتاه هالیس به قتل می‌رسد. گیتس که احساس خطر حیثیتی و شغلی می‌کند، با کنجکاوی بیشتر به پیگیری ماجرا می‌پردازد و متوجّه نکتة غافلگیر‌کننده‌ای می‌شود که داستان را به سمت و سویی تراژیک پیش می‌برد و در پایان باعث مرگ اِولین می‌شود.
محلّة چینی‌ها در لس‌آنجلس به عنوان یکی از جرم‌خیز‌ترین و خطرناک‌ترین محلّه‌ها شناخته می‌شود و در طول فیلم، قرار است متوجّه شویم که اتّفاقاً کم‌ترین نقش را در ساختن فجایع، شهروندان چینی بر عهده دارند. آن­ها پیاده‌نظام وقوع فجایع هستند که فقط نظاره‌گرند و هم‌زمان قربانی. به این شکل مخاطب توانایی تعمیم‌دادنِ «محلّة چینی‌ها» به کلّیت جامعه‌ای را پیدا می‌کند که گیتس بناست حقیقتش را کشف کند. جامعة امریکایی به عنوان یکی از مهاجرپذیرترین جوامع جهانی همواره در معرض آسیب‌های فرهنگی- امنیتی از جانب مهاجرهاست و طبعاً کشورهایی که دستخوش تحوّلات، جنگ، انقلاب یا تغییراتِ وسیع سیاسی می‌شوند، بیشترین جمعیّت مهاجر را دارند؛ مهمانانی که با خود تحفه‌هایی ناهمسان به سرزمین مقصد می‌آورند و باعث بروز مشکلاتی عمیق می‌شوند. این­جا دیگر مسألة توریسم و حضور موقّت گردشگرانی با نیّت تفریح و پول ‌خرج‌کردن نیست. مسألة سکونت و اقامت دائمی غریبه‌هایی ا‌ست گریخته از شرایط سرزمین مادری. اهمیّت آن دیالوگی که در ابتدا ذکرش رفت، در سکانس انتهایی فیلم مشخّص می‌شود؛ هنگامی که نواه‌کراس، سیاه‌ترین شخصیّت فیلم همین جمله را به او یاد‌آوری می‌کند. نواه‌کراس انسانی است که در عین ‌حال که به واسطة ثروت و مقام و جایگاه اجتماعی‌اش، از قدرتی بی‌همتا برخوردار شده، تمامی شاخص‌های پلید انسانی را داراست و در عین‌حال با ژستی مصلحانه، جایگاه اجتماعی خود را نیز ارتقا می‌بخشد. اگر دیالوگ باغبان چینی در خانه مالِروی را که به گیتس گوشزد می‌کند که «آب شور برای رشد چمن‌ها مضر است»، با تجاوز به دختران ارتباط دهیم، کلید درک بخش دیگری از این فاجعه را پیدا خواهیم کرد.
فیلمنامة محلّة چینی‌ها یکی از قوی‌ترین آثارِ رابرت تاون(نویسندة فیلمنامه) و تاریخ سینماست که تمام مراحل تنگنا، تضاد، کشمکش، گره‌افکنی و گره‌گشایی را به بهترین فرم پیاده‌سازی می‌کند و شخصیّت‌ها درگیر گره‌های داستان می‌شوند و مخاطب همراه با قهرمان در موقعیّت­های تراژیک قصّه رها می‌شود. سکانس درگیری گیتس با اِولین یکی از به‌یادماندنی‌ترین سکانس‌های تمامی آثار پولانسکی(کارگردان) و شاید دهة هفتاد سینمای امریکاست. گیتس به هر طرف صورت اِولین که سیلی می‌زند، اِولین نیمی از حقیقت را می‌گوید و هولناک‌ترین تصویر محلّة چینی‌ها این‌گونه رقم می‌خورد. گیتس این بار خندة همیشگی‌اش را همراه ندارد. جایی هم برای نیشخند و اعتماد به ‌نفس نیست. بازی ماندگار جک‌ نیکلسون(گیتس)، تغییرات درونی شخصیّت را به طور فوق‌العاده­ای به مخاطب القا می‌کند. او آخرین تلاش‌هایش را می‌کند و آن سکانس پایانی، یکی از بهترین پایان‌بندی‌های تاریخ سینمای امریکا را رقم می‌زند. صدای ممتد بوق، نگاه چند ثانیه‌ای عجیب گیتس به جنازة کسی که قرار بود نجاتش دهد و تکرار فاجعه؛ شهروندان چینی که به فاجعه نگاه می‌کنند و تنها نگاه می‌کنند و با تذکّری متفرّق می شوند؛ گریه‌های دختر اِولین که در دستان خبیث کراس جای گرفته است و تهدید پلیس و جمله‌ای که فاجعه را تمام می‌کند: «بریم، فراموش می­کنی گیتس. این­جا محلّة چینی‌هاست». فیلمساز بیداری مانند پولانسکی در دهة هفتاد هشداری چنین عمیق به جامعة گردشگری امریکا داده است؛ چنانچه گردشگری قانونمند و نظام‌یافته نباشد، در دراز مدّت بعضی از سیاحت‌ها فرم دیگری خواهند یافت و ساکنان دائمیِ آن کشور خواهند شد و از همة این‌ها مهم­تر اینکه جامعة خودمان (یعنی امریکا) به ‌قدر کافی فساد و مسألة جدّی فرهنگی انسانی دارد.
کارگردانی رومن ‌پولانسکی مانند همیشه فوق‌العاده است؛ جایی برای خرده‌گیری باقی نمی‌گذارد و با کمک طرّاحی ‌صحنة بی‌نظیر و به ‌یاد‌ماندنی ریچارد سیلبرت با مهارت و تکنیکی عالی، لس‌آنجلس آن دوران را بازسازی نموده است‌. موسیقی جری‌گلداسمیت شنیدنی‌ است و بر تار و پود تصاویر نشسته است. فیلمبرداری جان‌آلونزو هم در نوع خود عالی‌ است و به‌ ویژه اینکه در فضاهای شب و تاریکی مکان­ها بسیار عالی عمل کرده است. بازی‌های فی ‌داناوی و جان هیوستن بسیار خوب از کار در آمده است، امّا این نقش‌آفرینی حیرت‌انگیز جک‌نیکلسون است که همانند بسیاری از فیلم‌هایی که در آن­ها بازی داشته، یک تنه بار پیشبرد روایی فیلم را به دوش می‌کشد و مثل همیشه با رعایت جزییات بازیگری و میمیک چهره، نقش کارآگاه جیک گیتس را به یکی از ماندگارترین شخصیّت‌های تاریخ سینما بدل می‌کند. نیکلسون با بازی حیرت‌آور خود مردانگی، شجاعت، عشق و شکست را همزمان به نمایش می‌گذارد. پولانسکی فیلمساز جسوری ا‌ست. او هم می‌تواند کراس و هم گیتس باشد. او با گوشت و پوستش ماجراهایی مشابه محلّة چینی‌ها را در زندگی واقعی‌اش درک کرده است. شاید سرنوشت گیتس هم چنین بود. اگر پولانسکی جامعة امریکای دهة هفتاد را این‌طور بی‌رحمانه نقد می‌کند و چنین تصویر سیاهی از آن ارائه می‌دهد، عدّه‌ای می‌توانند انتقاد کنند که این کلّ ماجرا نیست؛ این همة حقیقت نیست؛ این پایان سیاه متعلّق به آن ساختار نیست، امّا مخاطب او در این گوشه از جهان می‌تواند با گوشت و پوست و استخوانش تا اعماق محلّة چینی‌ها را درک کند.
فیلم در رشته‌های بهترین فیلم، بهترین کارگردانی، بهترین بازیگر نقش اوّل مرد، بهترین بازیگر نقش اوّل زن و بهترین فیلمبرداری کاندید جایزة اسکار شد و این جایزه را برای بهترین فیلمنامه اوریژینال از آن خود کرد. شاید اگر «محلّة چینی‌ها» همزمان با پدرخواندة ۲ (شاهکار فراموش‌نشدنی فرانسیس ‌فورد‌کاپولا) اکران نمی‌شد و در رقابت با آن برای کسب جوایز اسکار قرار نمی‌گرفت، در بسیاری از رشته‌های کاندید شده، مجسّمة طلایی اسکار را می‌ربود؛ البتّه فیلم در مراسم گلدن‌گلوب سال ۱۹۷۴ موفّق به کسب جوایز بهترین فیلم درام، بهترین کارگردان، بهترین بازیگر نقش اوّل مرد درام و بهترین فیلمنامه شد. جک ‌نیکلسون در همان سال برای محلّة چینی‌ها جایزة بهترین بازیگر نقش اوّل مرد را از سوی منتقدان فیلم نیویورک دریافت نمود. در هر‌صورت، فارغ از جوایز، این خود فیلم‌ها هستند که باقی می‌مانند و در این‌ بین ‌محلّة چینی‌ها یکی از ماندگارترین فیلم‌های دهه‌های اخیر سینما است که هواداران بی‌شماری دارد.

 

لس‌آنجلس شهری است که میان اقیانوس و کویر واقع شده است، یعنی دو مفهوم کاملا متّضاد. شاید عظیم‌ترین مفاهیم متّضاد در عرصة گیتی، همین دو پهنة بی‌کرانه باشند. حقیقت و دروغ نیز در عرصة معنوی چنین تقابلی را تصویر می‌کنند. شاید اندیشیدن به هر دوی این مفاهیم به طور همزمان برای شهروندان لس‌آنجلس نیز دشوار باشد؛ شهروندانی که در هر دم از زندگی‌شان، هر یک از این مفاهیم را در جانبی از خود احساس می‌کنند.
نظرات

 نام:
 *نظر: