امروز  سه شنبه ۱۳ آذر ۱۴۰۳
سفر به سرزمین شادی¬ها، فرح¬آباد
۱۳۹۴/۰۶/۱۷ تعداد بازدید: ۱۸۷۷
print

سفر به سرزمین شادی¬ها، فرح¬آباد

سفر به سرزمین شادی¬ها، فرح¬آباد

 سفر به سرزمین شادی­ها، فرح­آباد

محمّد جواد شکوری
تصویرگر: حسن نوزادیان
 
مقدّمه
سفرنامة پییترو دلاواله، از بسیاری جهات، حائز اهمیّتی استثنایی است؛ چون از نگاه دقیق نویسنده هیچ نکته‌ای دور نمی‌ماند؛ در هزینه‌ها خسّت به خرج نمی‌دهد، هر آنچه را که خریدنی باشد، به هر بهایی می‌خرد؛ از یک نی‌لبک محلّی گرفته تا اجساد مومیاییِ مصر. به هر کجا که امکانش باشد، سر می‌کشد؛ از درون اهرام مصر تا بتکده‌ای دورافتاده در هند. از هر فرصتی برای ورود به دربار پادشاهان استفاده می‌کند؛ به دربار عثمانی برای بوسیدن گوشة قبای سلطان می‌رود و دست شاه‌عبّاس را می‌بوسد. همواره می‌کوشد رابطه‌ای دوستانه با بزرگان دربارها و سفیران و سیاستمداران و روحانیونِ طراز اوّل برقرار کند تا از آن چه در پنهان می‌گذرد، آگاهی یابد و بعد به نتیجه‌گیری‌های سیاسی می‌پردازد و با داشتن چنین آگاهی‌هایی، توصیه‌هایی به مقامات موردنظر می‌کند. به پژوهش در آداب و سنن بومی و مذهبی می‌پردازد و گاه کار را به بحث و مناظره با علمای روحانی می‌کشاند تا آن‌جا که برای پاسخ به او، جوابیه‌هایی انتشار می‌یابد. مشاهداتش در بسیاری موارد، جنبة سرگرم‌کننده و هیجان‌انگیزی به نوشته‌هایش می‌دهد. بی‌سبب نیست که پس از مرگش نوعی دلاواله‌شناسی معمول شد.
باری، در اواخر قرن شانزدهم کلیسای رم یا به عبارت دقیق‌تر، حکومت سلطنتی کرسی مقدّس، تصمیم گرفت افراد و هیأت‌هایی را به منظور تهیّة انواع گیاهان دارویی ناشناخته در ایتالیا و خرید کتب ارزشمند علمی، مذهبی و فلسفی و به ویژه طبّی و ایجاد زمینه‌های مناسب جهت اعزام مبلّغین مذهبی به مشرق‌زمین گسیل دارد. از آن جمله‌اند «جییووانی باتیستا» و «برادران وکیتی» که افراد اخیرالذّکر به هزینة «کاردینال مدیچی» ـ اسقف فلورانس ـ به ایران هم آمدند و مهم‌ترین رهاوردشان، «قانونِ» ابوعلی‌سینا بود که پس از ترجمه، در مطبعة آثار شرقیِ رم به چاپ رسید و تدریس آن در اروپا آغاز شد. آیا می‌توان پذیرفت که دلاواله به طور ضمنی چنین وظیفه‌ای را نیز عهده‌دار شده باشد؟ چون وکیتی ملاقات‌هایی با دلاواله در ناپل داشته و راهنما و مشوّق او در این سفر بوده است؛ البتّه شکی نیست که دلاواله به هزینة خویش سفر می‌کند و از این جهت متمایز از دیگران است. شاید با این خوش‌خدمتی‌ها قصد دارد مقام و منصبی در دربار پاپ به دست آورد که موفّق هم می‌شود؛ چون پا را از این هم فراتر می‌گذارد و در تمامی طول سفر به ارزیابی قدرت نظامی دشمنانِ کرسی مقدّس می‌پردازد؛ به ویژه در جزایر تحت اشغال ترک‌ها در دریای اژه همواره او را روی برج و باروها و در حال شمردن تعداد توپ‌ها و قدرت آتش و طرز قرارگرفتن آن‌ها و تخمین تعداد سربازان مستقر در محل می‌بینیم و غالباً طرحی برای فتح خندق‌ها و فروریختن حصارها و تسخیر محل ارائه می‌دهد. در سواحل و جزایر جنوب ایران نیز بازدید و ارزیابی نقاط واجد اهمیّت سوق‌الجیشی یکی از اهداف اوست؛ البتّه از تهیّه و نمونه‌برداری گیاهان دارویی و خرید کتب علمی و حتّی خرید اجساد مومیایی هم غفلت نمی‌کند.
در این­جا بخشی دیگر از خاطرات دلاواله را از کتاب «سفرنامة پییترو دلاواله»، جلد اوّل، ترجمة  محمود بهفروزی، 1380، نشر قطره تقدیم حضورتان می‌داریم.
 
سفر به مازندران
طبق گزارش خودِ دلاواله، در تاریخ ژانویه 1617 میلادی برابر 1205 هجری قمری، به اتّفاق همسر و چند تن از ملازمان و خدمتکاران، عازم ایران شده و از راه همدان و گلپایگان به اصفهان می‌رود. در آن زمان شاه عبّاس صفوی در اصفهان نبوده و به همین علّت، بعد از مدّتی اقامت در شهر اصفهان، در ژانویة 1618 از راه کویر و فیروزکوه به مازندران رفت و بالاخره در شهر «اشرف»، شاه‌عبّاس او را به حضور پذیرفت و مذاکرات بین آنان جریان یافت که تفصیل آن را به دقّت شرح می‌دهد:
«پس از طی پنج منزل و حدوداً یک ساعت از شب گذشته به اوّلین محلّ مسکونی مازندران رسیدیم. این اقامتگاه را چندی قبل به دستور شاه همراه با چند اقامتگاه دیگر بر سر راه مسافران ساخته‌اند و نامش شکرآباد است. باید اضافه کنم که به دستور شاه تمام کوره دهات عمق این درّه و لابه‌لای کوه‌های سنگیِ سر به فلک کشیده را خراب کرده‌اند. در این محل عالیجناب ر.ژیفورد، نجیب‌زادة انگلیسی را دیدم که از قبل او را می‌شناختم. این عالیجناب همراه با مترجمش از نزد شاه باز می‌گشت و عازم اصفهان بود.
..... پنجشنبه هشتم فوریه سه فرسنگ دیگر از میان درّه‌ها پیش رفتیم. منطقه‌ای را دیدیم که در آن، درّه اندکی عریض‌تر می‌شد و از نهر کوچک و زیبایی مشروب می‌گردید و برنج کاشته بودند. اصولاً به خاطر فراوانی آب و رطوبت هوا، تمام اراضی مازندران زیر کشت برنج و شالیکاری است؛ حال یا زمین‌هایشان مناسب کشت گندم نیست یا علاقه‌ای به نان گندم ندارند، چنان‌که برای گوشت هم چندان اهمیّتی قایل نیستند و در مورد لبنیّات هم آن‌قدرها دقّت به خرج نمی‌دهند. غذای عمده‌شان را برنج تشکیل می‌دهد و آن را با آب خالص و نمک طبخ می‌کنند. این غذا را «چلو» می‌نامند و بدون هیچ خورشی آن را می‌خورند؛ البتّه در معده‌شان به آن چاشنی می‌زنند؛ یعنی همراه با آن چند قاشق سرکه یا آبغوره یا آب انار می‌خورند. به این غذا اهمیّت زیادی می‌دهند و می‌گویند چیزی مطبوع‌تر، خوشمزه‌تر و سالم‌تر از آن در دنیا وجود ندارد. باید اذعان کنم زیاد هم بیراه نمی‌گویند؛ چون من هم از آن بدم نیامد و تمام طول دوران چند روزه را فقط با این غذا گذراندم که بهتر از آن چیزی نبود، ولی تصوّر نمی‌کنم زیاد مغذّی باشد».
دلاواله به تشریح اطراف دریاچة خزر، مازندران و مردم مازندران می­پردازد و از خصلت و خوی آن‌ها می­گوید. وی دربارة این مکان می‌نویسد که زیباترین نقطه‌ای است که تا به حال در آسیا دیده‌ است و مردم آن متمدّن‌ترین و با ادب‌ترین مردمی هستند که ممکن است در دنیا وجود داشته باشد:
«زنان مازندران بسیار مؤدّب و در محاوره بسیار نرم و ملایم هستند. مردانشان نیز مانند زن‌ها بسیار مهربان، متواضع و مؤدّبند، به خصوص علاقه‌ی زیادی دارند که خارجی‌ها را در منازل خود سکنی دهند و تا حدّ ممکن، علاقه و محبّت و دوستی خود را ابراز دارند. می‌توانم بگویم در تمام دنیا جایی نیست که مردمانش مهربان‌تر و بخشنده‌تر از مازندرانی‌ها باشند. به هر حال اگر مازندران همان هیرکانی باشد که قدما به صورت سرزمینی خشن و دهشتناک و پر از ببر و حیوانات درنده توصیف کرده‌اند، در حال حاضر زیباترین سرزمینی است که من تاکنون در آسیا دیده‌ام و تنها سرزمین دنیاست که چنین مردمانی مهربان و آداب‌دان و متواضع دارد.
آن روز هنگام سرازیر شدن از کوه‌ها، در بین راه قلعه‌هایی دیدیم که در قدیم جنبة استحکامات داشتند و بعضی از نجیب‌زادگان خرده‌پا در آن‌ها برای خود قلمرو حکومتی مستقلی تشکیل داده و آن‌ها را در زمان طفولیت شاه‌عبّاس و دوران کهولت پدرش، خدابنده به وجود آورده بودند. زمانی که امپراتوری ایران از این جهات گرفتاری‌هایی داشت، ولی در حال حاضر تمامی این قلاع، ویران و متروکه‌اند؛ چون شاه عبّاس همة آنان را مغلوب کرده و به اطاعت خود در آورده است. ضمناً در سراشیبی راه، کوه بسیار بلندی را دیدیم که مانند برج و بارویی حصین برای این درّه به نظر می‌آمد. در بالای آن غاری محصور در تعدادی دیوار بلند ساخته بودند که به خاطر شیب زیاد و پرتگاه‌های مهلک و ناشناخته‌بودن راه ورود، دسترسی به آن بی‌نهایت مشکل بود. می‌گویند در قدیم غولی در این غار سکونت داشت که تمام سرزمین‌های مجاور را غارت و چپاول می‌کرد و در این قسمت، راه عبور را بسته بود و هیچ‌کس نمی‌توانست با او مقابله کند!
البتّه هزاران داستان و افسانة عجیب و غریب دیگر نیز از غول‌های این سرزمین تعریف می‌کنند و می‌گویند گورهای بی‌شمار آنان در این نواحی دیده می‌شود، ولی چون شخصاً هیچ تجربه‌ای در این قصّه‌های زیبا ندارم و بدیهی است که آن­ها را افسانه و قصّه‌های قدیمی تلقّی می‌کنم، از اظهارنظر معذورم. دیگر برایتان بگویم هنگامی‌که در اطراف نهری جاری در اعماق درّه، با لذّت صبحانه می‌خوردیم، مقدار زیادی کاسنی وحشی و کرفس و بسیاری از دیگر سبزی‌های خوردنی یافتیم. چنان‌که دو طرف جادّه را نیز گل‌های بنفشه و سایر گل‌های زیبا زینت داده بودند. گل‌هایی که در بهار به اوج زیبایی و جلوة خود می‌رسیدند و برای ما به همان اندازه لذت‌بخش بودند. در میان چنین زیبایی‌های متنوّع و رایحة طبیعی گل و گیاه، راه خود را ادامه داده و هنگام غروب به یکی از روستاهای جدیدالبنای سر راه به نام میان‌کله رسیدیم. همان‌گونه که در کشور ما در هر قدم مسافرخانه‌ای وجود دارد، در مسیر مازندران نیز دهکده‌های زیادی است و مسافران می‌توانند هر جا بخواهند با رفاه کامل اقامت کنند.
 
اقامت در جیرود و مراسم حنابندان
مازندران اقامتگاه معیّن و مشخّصی برای مسافران ندارد و مسافران معمولاً در منازل اشخاص اقامت می‌کنند که جنبة مسافرخانه دارد و در آن‌جا از محبّت‌ها و الطاف غیر قابل تصوّری برخوردار می‌شوند؛ بدون ‌آن‌که اجباری در پرداخت کرایه در میان باشد. مع­هذا اگر چیزی به عنوان تحفه و هدیه به آنان تعارف شود، ردّ احسان نمی‌کنند. جمعه کمی دیرتر به راه افتادیم و به علاوه مسیرمان بسیار بد و پر از گِل و لای و زمین چنان لغزنده بود که در بعضی نقاط اسب‌ها ابداً نمی‌توانستند قدم از قدم بردارند و لاجرم مجبور بودیم در سربالایی‌ها و سرازیری‌هایی که آن‌ها را به صورت پلّکان کنده بودند، پیاده طی طریق کنیم. به همین لحاظ آن روز بیش از دو فرسنگ نرفتیم و شب هنگام به روستایی به نام جیرود رسیدیم. این روستا در سراشیبی کوهی قرار دارد و از آن‌جا که مردان دهکده در حوالی فرح‌آباد مشغول کار بودند، خانمی زیبا و مؤدّب به نام زهرا، مهماندارمان شد و در نهایت محبّت و انسانیت ما را در خانة خود پذیرفت. در این خانه تقریباً تمام خانم‌های محل به دیدنمان آمدند و هدایایی برایمان آوردند؛ البتّه خانم معانی (همسرم)، هم آن‌ها را بی‌نصیب نگذاشت و با حق‌شناسی و نزاکت، هدایایی تقدیمشان کرد که به خاطر ندرت در این مناطق، بی‌نهایت مورد توجّهشان قرار گرفت؛ از جمله مقدار زیادی حنا برای رنگ‌کردن دستانشان به آن­ها داد. پس از صرف شام، خانم صاحبخانه برای گرامیداشت ورود ما تصمیم گرفت مراسم حنابندان برپا کند، چون در مشرق زمین معمولاً رنگ‌کردن دست‌ها با حنا را دسته‌جمعی و تفریحی انجام می‌دهند و اصطلاحاً این عمل را حنابستن می‌گویند. حنا عبارت از پودر خشک‌شدة برگ‌های نوعی گیاه است و خانم‌ها برای تیمّن و شگون و زیبایی یا تنوّع از آن استفاده می‌کنند. بدین منظور ابتدا حنا را در آب خیسانده و آن را به صورت خمیر درمی‌آورند، سپس دست‌ها یا آن قسمت از بدن را که می‌خواهند رنگ کنند با آن می‌پوشانند. برای آن‌که رنگ به خوبی اثر کند و جا بیفتد و به زودی زایل نشود، پارچه‌ای روی آن می‌پیچند و می‌بندند. معمولاً خانم‌ها این کار را بعد از شام و وقتی می‌خواهند بخوابند انجام می‌دهند. در طول شب رنگ ثابت و منتقل می‌شود؛ چون در ساعات دیگر و در طول روز نگهداری این بند و بست‌ها، به خصوص دست‌های پیچیده در پارچه، ناراحت‌کننده و مزاحم است. خانم‌ها پس از گذراندن شب در چنین وضعی، به محض بیدارشدن در صبح، پارچه‌ها را باز می‌کنند و دست‌ها و سایر نقاط بدن را از این خمیر که مجدّداً به صورت گرد درآمده می‌تکانند و قسمت‌های حناگذاشته شده، این رنگ زیبا را به خود می‌گیرد؛ رنگ نارنجیِ روشن که من خیلی می‌پسندم و خیلی هم ارزان است. اگر این حنا را یک‌بار دیگر و به میزان بیشتر روی بدن نگه دارند، به قرمز می‌زند. گاهی هم طبق عادت ایرانیان آن‌قدر آن را می‌گذراند بماند تا تقریباً سیاه شود که من ابداً خوشم نمی‌آید. بدین ترتیب با مراسم حنابندان جمعه شب را در جیرود گذراندیم.
شنبه از جیرود حرکت کردیم و راه خود را در جاده‌ای بسیار بد و خسته‌کننده ادامه دادیم. شب را در دهکدة کوچکی به نام «تالارپشته» ماندیم. در آن‌جا با افرادی که از کوهستان آمده بودند مواجه شدیم؛ افرادی چنان اخمو و بداخلاق که برای خرید مقداری یونجه برای چهارپایان‌مان مجبور شدیم یک ساعت تمام بر سر قیمت آن چک و چانه بزنیم. یکشنبه، کوه‌ها و دره‌ها را پشت سر گذاشتیم و دشت آغاز شد. سپس وارد جنگل وسیعی شدیم که جادّة زیبا و عریض و مستقیمی داشت؛ جادّه‌ای سایه‌دار از درختان بسیار بلند و قطور که بسیاری از آن‌ها هنوز تمشک وحشی داشتند.
این جادّه بیش از حد خسته‌مان کرد؛ چون به دلیل وجود جویبارهای زیادی که در نقاط مختلف، آن‌ را خیس می‌کردند، زمینش بسیار سست و لغزنده بود. در طول زمستان این مسیر چنان گل‌آلود می‌شود که شترها با آن قدّ بلندشان تا سینه در آن فرو می‌روند؛ اسب‌ها و سایر حیوانات کوچک‌تر که جای خود دارند. برای رفع این مشکل، شاه یکی از مقامات کشوری را مأمور کرده تا هرچه زودتر نسبت به سنگفرش‌کردن آن اقدام کند. به همین جهت در فواصل مختلف، مقدار زیادی مصالح راهسازی و کومه‌های گِلی و چوبی موقّت برای اسکان کارگران ساخته بودند؛ البتّه کار راهسازی هنوز شروع نشده است. شاید علّتش شدّت سرمای فصل باشد؛ چون در تمامی طول زمستان در مازندران بی‌وقفه باران می‌بارد.
آن روز نتوانستیم آن هم با هزاران زحمت و دردسر بیش از دو فرسنگ در این جادّة بسیار بد پیش رویم؛ به طوری که هنگام تاریک‌شدن هوا در جنگل بودیم و به دنبال پناهگاهی برای استراحت می‌گشتیم. صدای عوعوی سگ‌ها و سر و صدای سایر حیوانات خانگی ما را به سوی خود می‌کشاند، ولی در نزدیکی خود سکنه‌ای ندیدیم. لاجرم شب را در همان جنگل و زیر درختان به سر بردیم. بدین ترتیب که در نقطه‌ای که مقدار زیادی برگ خشک جمع شده بود و فرش زیر پا و تشک‌مان محسوب می‌شد، با چهارپایانمان حصاری ایجاد کردیم؛ به طوری که سقفی جز شاخه‌های درختان بزرگ بالای سرمان نداشتیم که نور ماه مانند رواندازی نقره‌ای از لابه‌لای آن‌ها ما را می‌پوشاند. از نظر هیزم در مضیقه نبودیم و لذا آتش عظیمی افروختیم. از نظر آذوقه هم برای شام کم و کسری نداشتیم؛ چون کسی را به نزدیک‌ترین دهکدة میان جنگل فرستادیم. در آن‌جا پس از مدّتی سر و کلّه‌زدن و مرافعه با این مردم، بالاخره وقتی فهمیدند ما چه کسی هستیم، مؤدّب شدند و اظهار تمایل کردند جایی در اختیارمان بگذارند و هدایایی تقدیم‌مان کنند، ولی وقتی با استنکاف ما به خاطر دوری از محل مواجه شدند، بزرگِ محلّه با دیگر افراد سرشناس آن‌جا به اردوی ما آمد و با غذاهای مطبوع و خوردنی‌های فراوان شب را با شادی و شعف در کنار ما گذراندند. ضمناً یک مطرب دوره‌گرد هم آورده بودند که در طول شام و تمامی شب همراه با نوای ویلن ناهماهنگی که برای من خسته‌کننده و آزاردهنده بود، با لهجة محلّی مازندرانی ـ که نوعی فارسی دگرگون شده است ـ ترانه‌هایی می‌خواند. روز دوشنبه، دو فرسنگ دیگر پیش رفتیم. قسمتی از راه، ادامة همان جادّة مزخرف و گل‌آلود بود و قسمتی دیگر در دشت‌های زیر کشت برنج که راه عبور را مشکل می‌کرد. با این حال جادّه‌اش کمی بهتر بود.
هنگام شب به ساری رسیدیم که محلّی بسیار بزرگ و پرجمعیّت است و حتّی شاه در آن قصری دارد. ساری را شهر می‌نامند، ولی فاقد حصار است. بام همة منازل از ساقة گندم پوشیده است؛ البتّه به استثنای تعدادی اندک از آن‌ها که شیروانی داشته‌اند و بعضی دیگر که شبیه بام خانه‌های رم، از سفال پخته پوشیده شده‌اند. این محل را ساری به معنای زرد می‌نامند. شاید علّتش فراوانی درختان پرتقال و مرکبّات متنوّع باشد. در آن‌جا مهماندارانی مهربان و موقّر یافتیم؛ یک خواهر و برادر بسیار جوان که با محبّت و انسانیّت بسیار ما را پذیرفتند و مورد لطف آن‌ها و حتّی بعضی از اقوام آنان قرار گرفتیم. روز سه شنبه برای استراحت چهارپایانمان در ساری ماندیم و چهارشنبه چهارم فوریه از آن‌جا حرکت کردیم و مسافت چهار فرسنگ از مسیر خود را، از میان دشت وسیعی ادامه دادیم. این دشت‌ها سابقاً به صورت جنگل بودند، ولی درختانش را بریده‌اند و در حال حاضر با تلاش پیگیر کشاورزان به زمین‌های حاصلخیزی تبدیل شده‌اند. در نقاط مختلف این دشت، جمعیّت انبوهی سکونت داشتند که قسمت اعظمشان را مسیحیان تشکیل می‌دادند؛ کسانی که شاه مدّتی قبل از نقاط مختلف به خصوص از ارمنستان و گرجستان به آن‌جا کوچ داده است».
دلاواله در رابطه با معماری، خانه‌سازی و مصالح مورد استفاده در این خصوص و همچنین موقعیّت فرح‌آباد گزارش جامعی ارائه می‌دهد؛ او همچنین دربارة علل توجّه مخصوص شاه عبّاس به فرح‌آباد و مازندران مطالبی را متذکّر می‌شود: «عبور از راه‌های این مناطق نیز به خاطر وجود گل و لای، بسیار دشوار بود، ولی زمین‌هایش کمی محکم‌تر و خشک‌تر از جنگل بود؛ چون فاقد درخت است و بیشتر در معرض نور خورشید قرار می‌گیرد؛ البتّه امید می‌رود به زودی این راه‌ها سنگفرش شوند و کارگرانی که کار را آغاز کرده‌اند، بی‌وقفه مشغول کارند. این جادّه‌ها عریض، مستقیم و بسیار طولانی‌اند. خانه‌های سر راه تماماً از چوب و گِل ساخته شده‌اند و چوب‌های به کار رفته در آن‌ها، از همان درخت‌هایی است که برای به وجود آوردن زمین مزروعی از جنگل بریده‌اند. ولی تصوّر نمی‌کنم این خانه‌ها که تاکنون با عجلة زیاد ساخته‌اند، مدّت زیادی دوام بیاورد و وجود هیزم‌های زیاد وادارشان خواهد کرد آجرهایی تهیّه کرده و در ساختمان‌ها‌یشان به کار برند. کوره‌های زیادی که در اطراف فرح‌آباد ساخته‌اند و چوب‌های انبوهی که برای پختن خشت‌ها انبار کرده‌اند، مؤیّد این نظر است؛ چون میزان مصالح تدارک‌دیده شده نه تنها برای مصالح ساختمانی یک شهر، بلکه برای ایجاد شهرهای زیادی کافی است.
بالاخره با خستگی فراوان شب هنگام به فرح‌آباد رسیدیم؛ جایی که از اصفهان به قصد آن حرکت کرده بودیم و آخرین مقصد سفرمان محسوب می‌شد. باید اذعان کنم، چهار فرسنگ راه بین ساری تا فرح‌آباد، آن‌قدر پرجمعیّت بود که می‌توان گفت، تمامی راه جز عبور مداوم مردم نبود. وقتی به فرح‌آباد رسیدیم، شاه در آن‌جا نبود؛ چون مرد بی‌قراری است و مدّت زیادی در یک نقطه نمی‌ماند. از این‌رو چند روز قبل با تعداد کمی از ملتزمان رکاب، به محلّی در شش‌‌فرسنگی رفته بود، ولی بزرگان کشور و عدّه‌ای که عادتاً زمستان را با او می‌گذرانند، در فرح‌آباد بودند. وزیر یا نایب‌ حکومتی شاه ـ که حکمران این شهر و تمام مازندران است ـ با اطّلاع از ورود من، بلافاصله یکی از بهترین خانه‌های شهر را برای اقامتم در نظر گرفت که چند روز است در آن سکونت دارم، ولی قبل از آن‌که به ادامة خاطراتم بپردازم، تصوّر می‌کنم بی‌مناسبت نباشد طرحی از شهر و موقعیّت آن برایتان بدهم».
دلاواله سپس به توصیف فرح‌آباد که به گفتةش خودش با ساحل دریا تقریباً دو میل فاصله دارد، می‌پردازد. به نظر می‌رسد این سیّاح ایتالیایی، اوّلین جهانگردی است که از فرح‌آباد و اشرف دیدار کرده‌است. شاه عبّاس درصدد پرجمعیّت و زیبا نمودن مازندران و فرح‌آباد بوده و برای همین، اشخاصی را که قبلاً ساکن مناطقی بودند که زمانی به دشمنان شاه تعلّق داشتند، آن مناطق را به زور تصرّف و مردمان آن­جا را ـ که از محل و مذاهب مختلف بودند ـ به این منطقه کوچ داده‌است.
 
توصیف شهر فرح‌آباد
«از چند سال قبل، شاه، بنای شهر فرح‌آباد را در این محل آغاز کرده است؛ جایی از یک دشت وسیع در شمال ایالت مازندران که از شمال به دریای خزر محدود می‌گردد. مع­هذا شهر در حال حاضر حدود دو میل با دریا فاصله دارد و تصوّر می‌کنم به مرور زمان در اثر توسعة روزافزون، به سواحل همین دریا محدود شود. شاه، نام فرح‌آباد را به آن داده که به معنای سرزمین شادی‌هاست. چنان‌که ملاحظه می‌فرمایید، این نام از دو کلمه تشکیل شده است؛یکی کلمة عربیِ فرح به معنای شادی و انبساط خاطر و دیگری آباد به معنای سرزمین و محل.
شاه به دو علّت مجبور شده است این شهر را بنا کند. اوّل اینکه علاقه و اشتیاق فراوانی به آبادانی قلمروی خویش دارد و می‌خواهد تا حدّ امکان محدوده‌های مرزی خود را توسعه دهد و لذا بی‌وقفه در هزاران نقطة مختلف در حال ساختن شهرهایی است و دوم، علاقة شخصی او به ایالت مازندران است. چون از طرفی مادرش اهل آن‌جا و لذا جزئی از اصلیّت او مازندرانی است و از طرف دیگر هیچ یک از ایالات امپراتوری‌اش، امن‌تر از این ایالت نیست؛ چون مازندران یا محدود به دریایی است که چندان قابل کشتی­رانی نیست و امکان حمله‌ای از آن سو نمی‌رود و یا کوه‌هایی وحشی و بدون علف که جز با گذشتن از کوره‌راه‌هایی باریک و صعب‌العبور نمی‌توان به آن رسید و به علاوه این سرزمین دور از دسترس‌ترین محل برای دشمنان امروز شاه، به خصوص ترک‌ها و سایر دشمنان قدرتمند اوست و به خوبی قابل دفاع است و شاه که همیشه در حال کشمکش با دشمنان خویش است، به نوعی این شهر را به عنوان استحکاماتی قوی برای دفاع در برابر هر حمله‌ای می‌داند و از آن‌جا که همواره از نظر اسلحه در مضیقه است، این محل می‌تواند قدرتش را به عنوان یک پادشاه برایش نگه دارد. بدین لحاظ سعی دارد تا حدّ امکان مازندران را پرجمعیّت کند. هیچ شکّی ندارم که این کار به سهولت امکان‌پذیر است؛ چون همانطور که گفتم منطقة بسیار خوب و حاصلخیزی است و اگر تاکنون به صورت مرتع و چراگاه و بدون محصولات کشاورزی مانده، قصور از جانب ساکنین آن بوده است. به علاوه هیچ یک از اجداد شاه به این فکر نبوده‌اند.
پس از شروع بنای شهر فرح‌آباد ـ با توجه به موقعیّتی که برایتان گفتم ـ آن را به عنوان مرکز ایالت مازندران برگزیده و برای پرجمعیّت‌کردن این شهر و سایر شهرهایی که تصمیم دارد در مازندران ایجاد کند، دسته‌جات بی‌حدّ و حصری از اقوام و مذاهب و ملل مختلف را به‌ آن‌جا کوچ داده است. این دسته‌جات را می‌توان به دو گروه تقسیم کرد؛ ابتدا اهالی سرزمین‌های دشمن که آنان را غارت و سرکوب کرده و مردمانش را به اسارت درآورده است مانند بسیاری از نقاط ترکیه و حتّی گرجستان، که پس از پیروزی همه را از دیار خود بیرون کشیده و به اصفهان و سایر بلاد امپراتوری خود فرستاده است. تعداد بی‌شماری از این مردم مسیحی‌اند و بعضی‌ها بدون آن‌که اجباری برای ترک دین خود داشته باشند یا مورد بی‌مهری قرار گیرند، مذهب خود را حفظ کرده‌اند. گروه دوم کسانی هستند که در مرزها سکونت دارند و دائماً در خطر مرگ یا حدّاقل مورد آزار و عذاب بی‌حدّ و حصر کشورهای همجوار قرار دارند مانند مسیحیان ارمنی که همواره در معرض تاخت و تاز ترک‌ها بوده و هستند یا مسلمانان آذربایجان و ایالت شروان که محلّ امنی ندارند، یا سایر نقاطی که در چنین وضعی به سر می‌برند، اینان نیز جزء کسانی هستند که به نقاط مختلف کوچ داده شده‌اند و دسته‌‌های بی‌شماری از آنان را برای اسکان به مازندران آورده‌اند.
در حال حاضر این منطقه پر از این‌گونه افراد، از اقوام و مذاهب مختلف است و برای آن که زندگی آرامی داشته باشند و در یک سرگردانی و بلاتکلیفی مداوم نمانند، شاه به تمام آنان زمین‌هایی برای کشاورزی واگذار نموده و همان پیشه‌‌ای را که در سرزمین خود داشته‌اند، در اختیارشان قرار داده است. بدین ترتیب صاحبان انواع و اقسام حِرَف را که ایالت، فاقد آن‌ها بوده وارد مازندران کرده است؛ به طوری که امروزه این ایالت آباد و پرمحصول گردیده و به علاوه عواید زیادی نیز نصیب شاه می‌شود. همچنین علاقه‌مند است کسانی که مانند مسیحیان گرجی و یا یهودیان در کار پرورش کرم ابریشم بوده‌اند، به همان کار بپردازند و برای ایجاد تسهیلات، توتستان‌هایی در اطراف فرح‌آباد ـ جایی که زمین‌هایش مناسب‌ترین خاک را برای چنین درختانی دارد ـ به آنان داده است.آذربایجانی‌های شروان را که بلاتکلیفند و به علّت ندانستن کاری، تنها به خوردن چلو می‌پردازند، به زور وادار کرده است فنّ ابریشم‌کشی را یاد بگیرند و برای اجبار آنان به کار اجازه نمی‌دهد برگ درختانشان را بفروشند. برگ‌هایی که به میزان زیاد از زمین‌های واگذاری به دست می‌آورند».

 

 
نظرات

 نام:
 *نظر: