مقبرة سعدی زاویهای دارد نیکو با باغی نمکین ...
مقبرة سعدی زاویهای دارد نیکو با باغی نمکین ...
نگاهی به سفر و سفرنامه در ادب ایران و اسلام سفرنامة ابن بطوطه -قسمت نخست
محمّد جواد شکوری
تصویرساز: حسن نوزادیان
ابن بطوطه محمّد بن عبدا...، به سال 703 هجری/ 1304 م در شهر طَنجة مغرب (مراکش) به دنیا آمد. وی در خانوادهای دیده به جهان گشود که همگی به علوم شرعی اشتغال داشتند و صاحب مال و مکنت بودند. پدرش نسبت به تربیت او اهتمام ورزید و قرآنکریم و علوم دینی را به وی آموخت. ابن بطوطه، بعدها به فراگیری ادبیّات و فنون شعری پرداخت و با زبان فارسی نیز آشنا شد.
به نظر میرسد ابن بطوطه در زادگاه خویش به تحصیل پرداخته و فقه را بر اساس مذهب مالکی که در آن زمان در سراسر شمال آفریقا رایج بود، فرا گرفته؛ زیرا از روزگار جوانی و حتّی در سفرهایش، عهدهدار منصب قضا و داوری بوده است. عشق ابن بطوطه به آگاهی و دین و پرهیزگاری و نیز روحیّة ماجراجوی او، وی را در 22 سالگی به جلای وطن و گردش در سرزمینهای دوردست و پیمودن مسافتهای طولانی سوق داد؛ بنابراین، روز دوم رجب 725 ﻫ / 14 ژوئن 1325 م زادگاهش، طنجه، را به قصد ادای فریضة حج و زیارت مرقد پیامبر(ص) و در واقع، آغاز سفری طولانی مدّت که حدوداً 30 سال به طول انجامید، ترک نمود که میتوان آن را به یک سفر طولانی و دو سفر کوتاه تقسیم کرد:
سفر اوّل که تقریباً 26 سال به طول انجامید و طی آن، ابن بطوطه از سرزمینهای اسلامی (مصر، شام، مکّه، عراق، ایران، عمان و ...) دیدن کرد، سپس به بیزانس و هند و چین سفر کرد و سال 750 هجری به طنجه بازگشت. سفر دوم در اثنای سال 751 هجری پایان یافت و طی آن از اندلس دیدن کرد. سفر سوم، دو سال به طول انجامید و در این فاصله از آفریقای مرکزی، صحرا، امپراتوری مالی و تکدا(جمهوری نیجر) دیدن کرد و سال 756 از سفر بازگشت و دیگر به سیر و سفر نپرداخت تا اینکه در سال 799 هجری در زادگاهش، طنجه، دیده از جهان فرو بست. مقبرة او درون مسجد کوچکی نزدیک بازار «احرضان» طنجه واقع شده است.
باری، سفرنامة ابن بطوطه از جمله سفرنامههای اندکشماری است که در بردارندة بسیاری از دادههای اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی، سیاسی و مذهبی دورهای مهم از فرهنگ و تمدّن اسلامی است. ابن بطوطه با دانش و بینش گسترده و حافظة نیرومند و دقّت و تیزبینی تحسینبرانگیز خویش، دیدهها، شنیدهها و خواندههایش را در پایان سیاحتی حدوداً سیساله، برای منشی ورزیدهای به نام «ابنجزی»، دبیر دربار سلطان مراکش، بازگفته و وی آنها را به دقّت نوشته است.
ابن بطوطه تقریباً معاصر با مارکوپولو بود، ولی بیش از سه برابر مارکوپولو، راه پیمود. بدین لحاظ میتوان او را یکی از بزرگترین سیّاحان تاریخ بشری محسوب کرد. از آنجا که سفرنامة ابن بطوطه یکی از کتابهای فراگیر جغرافیایی است و اهمّیّت تاریخی نیز دارد، به 40 زبان جهان برگردان شده و دکتر محمّد علی موحّد، این مجموعة ارزشمند را با قلم شیوای خود به فارسی ترجمه کرده است. در این سفر پرماجرا و طولانی، ابن بطوطه تنها با دو زبان عربی و پارسی، دشواری ارتباطی خود را برطرف میکرد. او به جز پارسی و عربی و بربر یا «آمازیغ»(1)، زبان دیگری نمیدانست، ولی از کشورهای گوناگونی دیدن کرده و از ملل مختلفی سخن گفته است؛ همچنین از مسافتهای میان کشورها و اتّفاقات تاریخی که در این کشورها روی داده، آداب و رسوم اقوام و ملل گوناگون، آبادانی و عمران و نیز آثار باستانی موجود در آن دیارها سخن به میان آورده است. او در چین و شرق آفریقا نیز فارسیزبانان را ملاقات کرده است و از این دیدارها، تصویری زنده و گویا به مخاطب خود عرضه میکند. به طور کلّی میتوان گفت که اکثر خاورشناسان و اندیشمندان، بر صدق گفتههای ابن بطوطه و گرانبها بودن اطّلاعات او اتّفاق نظر و اجماع دارند؛ به طوری که اولریش ستزن ـ اندیشمند آلمانی ـ در تحسین او میگوید: «کدام ملّت اروپایی طی شش قرن گذشته، جهانگردی به خود دیده که سرزمینهای بیگانه را درنوردد و در مورد آنها، اینچنین دقّت نظر داشته باشد و ملاحظات و مشاهدات خود را به طور دقیق بنگارد». و «دوزی» ـ خاورشناس ایتالیایی ـ هم به جانبداری از او برخاسته و وی را جهانگرد امانتدار مینامد. بنا به آنچه در دایره المعارف بزرگ اسلامی، جلد سوم آمده، اصولاً تاریخ سفرنامهنویسی ـ نه پیش و نه پس از ابن بطوطه ـ جهانگرد مسلمانی را سراغ ندارد که مسافتی را که او پیموده(75000 مایل)، طی کرده باشد. گستردگی مکانی این سفر به حدّی است که قلمرو چهل و چهار دولت را شامل میشود. اقامت طولانی مدّت در برخی سرزمینها، سفر مکرّر به بعضی ولایات و شهرها و تنوّع مطالب، از دیگر امتیازات سفرنامة او محسوب میگردد.
از سوی دیگر، سفرنامة ابن بطوطه، برای تدوین جامعهشناسی تاریخی و تاریخ فرهنگ و تمدّن اسلامی از جهات گوناگون قابل توجّه است و در برخی موارد دادههایی که در سفرنامة وی به فراوانی عرضه شدهاند، در جستوجوهای نظری جامعهشناسی و روانشناسی اجتماعی کاربرد دارند. برای آشنایی هر چه بیشتر خوانندگان گرامی، بر آن شدیم تا مشاهدات ابن بطوطه از چند شهر و دیار آن روزگاران و توصیفات زیبای وی از آن مناطق را عیناً تقدیمتان داریم:
برید در هند
«از سند تا دهلی، پایتخت سلطان هند، پنجاه روز راه است؛ لیکن اخباری که اهل خبر از این نقطه به دهلی میفرستند، به وسیلة برید (نامهبر، چاپار)، پنج روزه به دست سلطان میرسد. برید در هندوستان بر دو گونه است: برید سوار که «اولاق» مینامند و عبارت از اسبان مخصوص شاهی است که هر چهار میل(واحد مسافت، هزارگام) به چهار میل، آماده و مجهّز میباشد و برید پیاده که در هر میل، سه بار عوض میشود و آن را «داوه» مینامند. داوه، یک سوم میل است. ترتیب کار داوه چنین است که در هر فاصلة ثلث میل، یک آبادی هست که سه چادر در خارج آن زده شده و مأمورین داوه، با کمرهای بسته و چوبدستیهایی به بلندی دو ذرع، که زنگهای مسی بر سرِ آن نصب کردهاند، در چادرهای مزبور، آمادة حرکت میباشند. برید که از شهری بیرون میآید، نامه به یک دست و چوبدست به دست دیگر، با همة نیروی خود میدود. مأمورینی که در چادرها هستند، صدای زنگ را از دور میشنوند و آمادة حرکت میشوند. به محض اینکه برید به چادر رسید، یکی از مأمورین، نامه را از او میگیرد و به همان سرعت و شتاب راه میافتد تا به داوة دوم برسد و به همین ترتیب عمل میشود تا نامه به مقصد واصل گردد. بریدِ پیاده، سریعتر از برید سوار است و برخی از اوقات میوههای کمیاب را که از خراسان به آنجا میآورند، در طَبَقها به وسیلة همین برید برای سلطان میفرستند و نیز جنایتکاران بزرگ را که باید به پایتخت بفرستند، بر تختی مینشانند و برید، آن تخت را روی سرگرفته به سرعت زیاد میبرد».
شیراز
«از مَشاهدی(جای حاضرآمدن مردمان) که در بیرون شهر شیراز واقع شده، قبر شیخ صالح معروف به سعدی است که در زبان فارسی، سرآمد شاعران زمان خود بوده و گاهی نیز در بین سخنان خویش، شعر عربی سروده است. مقبرة سعدی زاویهای دارد نیکو با باغی نمکین که او خود در زمانِ حیاتِ خویش بنا کرده و محل، نزدیک سرچشمة معروف رکنآباد است و شیخ در آنجا، حوضچههایی از مرمر برآورده که برای شستن لباس میباشد. مردمان از شهر به زیارت شیخ آمده، پس از خوردن غذا در سفرهخانة شیخ و شستن لباسها، مراجعت میکنند و من خود نیز چنین کردم. رحمت خدا بر او باد. روزی در یکی از بازارهای شیراز میگذشتم. مسجدی دیدم مرتّب و مفروش که در آن مصحفها(قرآنها)یی داخل خریطهها(پوستینها)ی حریر، روی چارپایهها گذاشته شده بود. در جهت شمال مسجد، زاویهای(2) بود که پنجرهای داشت که رو به سوی بازار باز میشد. شیخی خوش هیکل و خوش لباس در این زاویه نشسته بود و مصحف میخواند. من سلام کردم و پهلوی او نشستم. پرسید: کی و از کجا آمدهای؟ جوابش گفتم و آنگاه دربارة همان مسجد سؤالاتی کردم. معلوم شد بانی آن، خود اوست که اوقاف زیادی برای تأمین حقوق و مصارف آن معیّن کرده و این زاویه را خاصّ مقبرة خود ساخته است که اگر در شیراز بمیرد، در آن محل به خاکش سپارند. سپس گوشة فرشی را که رویش نشسته بود، فراکشید. قبری نمودار شد که روی آن را با تخته پوشانیده بودند و بعد، صندوقی را که در برابر او بود، نشان داد و گفت: کفن و حَنوط(3) خود را با مبلغی پول در آن نهادهام و این پول را برای مرد صالحی چاه کنده و مزد گرفتهام که مخارج کفن و دفنم باشد و زیادی آن را باید تصدّق بدهند. من از کار این آدم متعجّب شدم و چون خواستم مراجعت کنم، سوگند داد که نروم و مرا در همانجا مهمان کرد».
«.... مردم شیراز و خصوصاً زنان آن شهر، به زیور صلاح و سداد و دین و عفاف، آراستهاند. زنان شیرازی، موزه(نوعی پا افزار که تا ساق پا و زیر زانو را فرا گیرد، چکمه) به پا میکنند و هنگام بیرون رفتن از منزل، خود را میپوشانند و نقاب بر رخ میافکنند؛ به طوری که چیزی از تنِ آنان نمایان نمیشود. زنان شیرازی، صدقه و احسان زیاد میدهند و از غرایب رسوم ایشان این است که روزهای دوشنبه، پنجشنبه و جمعه در مسجد جامع شهر برای گوش دادن به سخنان واعظ، گرد میآیند و گاهی عدّة حاضرین این مجالس به هزار یا دو هزار تن میرسد و از شدّت گرما، هر کدام با بادبزنی که به دست دارد، خود را باد میزند. من در هیچ شهری ندیدم که اجتماع زنان به این انبوهی باشد».
نماز جمعه در جدّه
«مسجد جامع جدّه، به نام جامع آبنوس، از مساجد متبرّکه است که دعا در آن به مرحلة استجابت میرسد. امیر جدّه، ابویعقوب بن عبدالرزّاق و قاضی و خطیب آن، عبدا... شافعی مکّی بود. روزهای جمعه که مردم شهر برای نماز گرد میآیند، مؤذّن، حضّار را میشمارد. اگر چهل تن از اهل شهر جمع باشند، خطبه را شروع و نماز را اقامه میکند؛ و الاّ چهار رکعت نماز ظهر میخوانند و حاضرین که از اهل شهر نباشند، هر چه هم عددشان زیاد باشد، به حساب نمیآیند».
پول در چین
«معاملات مردم چین، روی دینار و درهم انجام نمیگیرد. از این پولها آنچه در چین میرود، جمع کرده، آب میکنند و طلا و نقرةآن را به شکل شمش در میآورند. معاملات آنان روی کاغذپارههایی است که هر کدام از آن به اندازة یک کفِ دست میباشد و بر آن، علامت مخصوص سلطان نقش شده؛ هر بیست و پنج قطعه از این کاغذها را یک «بالش» مینامند که به معنی دینار مرسوم ما است. چون کاغذهای مزبور پاره شود، آن را به ادارة مخصوصی که مانند سکّهخانههای ما است، میبرند و در عوض، کاغذهای نو میگیرند. هیچگونه اجرتی هم در مقابل این تعویض درخواست نمیشود؛ زیرا مأمورین مزبور از سلطان حقوق میگیرند. ریاست این اداره را یکی از امرای بزرگ برعهده دارد. اگر کسی با پول طلا و نقره به بازار برود، نمیتواند چیزی بخرد و حتماً باید آن را با «بالش» عوض کند تا بتواند معاملهای انجام دهد».
شعر فارسی در چین
«امیر بزرگ «قورتای» که امیرالامرا(امیر امیران، فرماندة کلّ سپاه) چین است، ما را در خانة خود مهمان کرد و دعوتی ترتیب داد که آن را «طوی» (4) مینامند و بزرگان شهر در آن حضور داشتند. در این مهمانی، آشپزهای مسلمان دعوت کرده بودند که گوسپندها را ذبح کرده، غذاها را پختند. این امیر با همة عظمت و بزرگی که داشت، به دستِ خود به ما غذا تعارف میکرد و قطعات گوشت را به دستِ خود از هم جدا میکرد و به ما میداد. سه روز در ضیافت او به سر بردیم. هنگام خداحافظی، پسر خود را به اتّفاق ما به خلیج فرستاد و ما سوار کشتی شدیم و پسر امیر در کشتی دیگر نشست. مطربان و موسیقیدانان نیز با او بودند و به چینی و عربی و فارسی آواز میخواندند. امیرزاده، آوازهای فارسی را خیلی دوست میداشت و آنان شعری به فارسی میخواندند. چندین بار به فرمان امیرزاده آن شعر را تکرار کردند، چنانکه من از دهانشان فراگرفتم و آن، آهنگ عجیبی داشت و چنین بود:
تا دل به مهـــرت دادهام
در بـــحر فکر افتــــادهام
چون در نمــــاز استادهام
گویــی به محراب اندری5
پینوشت:
1ـ بربرها یا آمازیغها، گروهی قومی و بومی مناطق شمال آفریقا، بهویژه در مراکش، الجزایر، تونس و لیبی هستند و مذهب اسلام، مسیحیّت و یهودیّت دارند.
2ـ زاویه: گوشه، شاهنشین، محلّ اطعام فقرا، اتاقی در خانقاه که به خلوت و ریاضت سالکان اختصاص دارد.
3ـ حَنوط: داروی معطّر مانند کافور که پس از غسل میّت به جسد او زنند تا دیری بماند و متلاشی نگردد.
4ـ طوی: در ترکی، جشن عروسی است.
5ـ دکتر موحّد در حاشیة این مطلب مینویسد: این بیت را مرحوم قزوینی پیدا کردهاند که جزء غزلی است که در طیّبات سعدی آمده است.