خوب، بد، زشت
۱۳۹۵/۰۱/۱۸ تعداد بازدید: ۱۹۴۳
تحلیل فیلم زیبای امریکایی، محصول 1999 امریکا
خوب، بد، زشت
کامران شمشیری
کارگردان: سام مندس
نویسندة فیلمنامه: آلن بال
محصول: 1999، کمپانی دریم ورکز امریکا
خلاصة داستان
در «زیبای امریکایی» ظاهراً با یک خطّ داستانی ساده و معمولی طرف هستیم.کوین اسپیسی نقش لستر برتهام را بازی میکند؛ مردی که همراه با همسر و دخترش یک زندگی معمولی در حومة شهری بزرگ در امریکا دارند. لستر خودش را یک بازنده میداند؛ مردی که به بن بست رسیده است. همسر او زنی خودخواه و بدذات است. آشنایی لستر با دختری به نام آنجلا تحوّلی در زندگی او ایجاد میکند، امّا همسرش به شدّت از این ماجرا عصبانی میشود. جین، دختر لستر نیز دختری نه چندان دوست داشتنی است. این خانواده همسایة جدیدی پیدا میکنند. ابتدا با پسر این خانواده آشنا میشویم؛ پسری آشفته حال و غیر عادّی، امّا با مشاهدة پدر خشن و وحشت انگیز او و همچنین مادر مغموم و افسردهاش، تازه میفهمیم که او نرمالترین فرد خانواده است. بعد از معرّفی این دو خانواده، فیلم در روایت ظریف خود به ماجرای مشغولیت ذهنی لستر(اسپیسی) نسبت به آشنای تازه و شیطانش، آنجلا میپردازد و از اینجا به بعد شاهد به تصویر کشیدن یکی از بامزهترین بحرانهای دوران میانسالی در تاریخ سینما هستیم. اسپیسی در نقش مرد خانواده درگیر ماجراهای عجیب و غریبی میشود و داستان به همین ترتیب ادامه پیدا میکند. سیر رویدادها به گونهای است که تمام پیش بینیهای تماشاگران را باطل میکند. شخصیّتها هیچ کدام آن چیزی که به نظر میرسند، نیستند و در طول فیلم گوشههای دیگری از شخصیّت خود را به نمایش میگذارند و در پایان حتّی موجب شگفتی میشوند. زیبای امریکایی یک کمدی ظریف و عمیق در قالب استهزای زندگی امریکایی است که در میان شلیک مداوم خنده از سوی تماشاگران این قدرت را دارد که قلبشان را به درد آورد و متأثّر کند و این چیزی است که پس از دوران طلایی کاپرا، استرجس و وایلدر کمتر شاهد آن بودهایم.
تحلیل فیلم
در دهة هفتاد میلادی، حرکت رو به جلوی فیلمسازان جریان اصلی سینمای امریکا و حتّی فیلمسازان مستقل، چنان بود که از «بعدازظهر سگی» تا «راننده تاکسی»، از «پدرخوانده 2» تا فیلمهای وودی آلن و رابرت آلتمن و جان شلزینگر و میلوش فورمن، تمام فیلمهای امریکایی سرشار از نگاه تند و منتقدانة فیلمسازان و فیلمنامهنویسان به جامعه و تاریخ کشورشان میشد. امّا دو دهه بعد و در میانة دهة نود میلادی، جریان انتقادی به مسیر تازهای افتاد که به لحاظ معیارهای زیبایی شناختی، ارزش و اعتبار آن را از برخی آثار کم و بیش شعار زدة دهة هفتاد که همچون بیانیههای سیاسی ضدّ نظام اجتماعی امریکا بودند، فراتر میبرد. سینما همپای سیاست، راهِ رسیدن به دموکراسی(حدّاقل با تعاریفی بسیار فراتر از حوالیِ خاورمیانه) را یافته بود: «انتقادات بی پرده»! حالا فیلمها به جای آنکه بر نقاط مشخّصی از تشکیلات، سیستم، ادارات، مراکز و سازمانهای حکومتی، بانکها و به طور کلّی نهادهای سیاسی اجتماعی متمرکز شوند و انتقادها را به طور مستقیم در دل جامعه نشان دهند، هدف بزرگتری را نشانه گرفتند و معضلات و دشواریها را به کلیّت «زندگی امریکایی» نسبت میدادند. بسیاری از فیلمهای اینچنینی دهة نود و انتهای آن را کسانی ساختند که در سالهای دهة هفتاد، انتقادات صریح خود را نثار جامعة امریکا کرده بودند. استنلی کوبریک با «چشمان کاملاً بسته» و رابرت آلتمن با «برشهای کوتاه» و البتّه جوانها هم در این جریان نقش بزرگی داشتند از جمله دیوید فینچر با «هفت»، برادران کوئن با «بارتون فینک و لبوسکی بزرگ»، کوئنتین تارانتینو با «سگدانی و داستان عامه پسند» و سرانجام، سام مندس با «زیبایی امریکایی». سام مندس متولّد 1965 در انگلستان است. وی فیلمسازی را از سال 1993 آغاز کرد. او در ابتدای ورود به این عرصه دو سریال ساخت و در اوّلین تجربة سینماییاش فیلم زیبای امریکایی را خلق کرد. این فیلم توانست جایزة اسکار بهترین کارگردانی را علاوه بر چهار اسکار دیگر، از آن وی کند و دو سال بعد نیز فیلم «جادّة انقلابی» را ساخت که این نیز همانند فیلم اوّلش برندة چندین جایزة اسکار شد.
زیبای امریکایی دربارة تمام بحرانهای زندگی انسان معاصر امریکایی و حتّی کلّیتر، انسان معاصر سالهای آغازین هزارة سوم است. قهرمان فیلم، یعنی لستر برنهام(کوین اسپیسی) در برقراری ارتباط با همسر خود چنان دچار مشکل است که میکوشد رؤیاهای کودکانهاش را از ارتباط با یکی از همکلاسیهای فرزندش جین به نام آنجلا تحقّق ببخشد. همسر او(آنت بنینگ) هنگامی که با مرد غریبهای در اتومبیل نشسته، نزد لستر لو میرود و با نیش و کنایههای توأم با بیتفاوتی لستر، به شدّت تحقیر میشود. پسر جوانی که در همسایگی آنها زندگی میکند، از سویی نزدیک میشود و چنان ارتباط صمیمانهای برقرار میکند که دختر، در حالی که هنوز او را به درستی نمیشناسد، تصمیم میگیرد با او از خانه بگریزد. آنجلا به لستر میگوید که برخلاف ظاهر خود و تصوّر لستر تاکنون تجربة آشنایی با مردی را نداشته است و... .
سیر این سقوطهای درونی و بیرونی در تمام طول فیلم ادامه دارد. تلخی واقعیّت درونی یکایک شخصیّتهای زیبایی امریکایی وقتی هولناکتر میشود که سام مندس(کارگردان) بر هیچیک از آنها با ابزاری همچون موسیقی سوزناک یا واکنشهای احساسی تأکید نمیکند. گویی همة این فجایع همچون بخشهای عادّی زندگی جاری و روزمرّة مردم معمولی، طبیعی و ناگزیرند و نیازی نیست که فیلم آنها را در جایگاه رویدادها یا شرایطی سخت، مخوف، دردناک و خاص به نمایش بگذارد. زیبای امریکایی نمایانگر زشتی امریکاست؛ امریکایی که از درون پاشیده و هیچ چیز برایش باقی نمانده است. فیلم زیبای امریکایی یک طنز تلخ است. تظاهر در زندگیها موج میزند و پایه و اساس همة فعّالیتها را وهم و خیال تشکیل میدهد؛ وهم و خیالهایی که پایه و اساس قتلها را نیز تشکیل میدهند؛ خیالهایی که هدفشان آرامش یافتن انسان است، امّا گویی آرامش حقیقی وجود ندارد. انسان هایی که امیدشان را از دست نمیدهند و به در و دیوار میزنند تا به آن آرامش برسند، امّا خود در درون به خوبی میدانند که چنین چیزی وجود ندارد.
آدمهای فیلم هرکدام مشکلی دارند که از نظر کیفیّت و گونه با دیگران در یک تراز قرار میگیرند. همة آنها از وضعیّت فعلی راضی نیستند و دنیای بهتری را طلب میکنند؛ درست مثل خود امریکای بزرگ که هیچگاه به داشتههایش راضی نیست و همواره طمعی سیاسی و اجتماعی دارد. لستر میخواهد برای زنان جذّاب باشد(نقص روانی)؛ همسرش با دیگری رابطه دارد(نقص عاطفی)؛ همسایهاش همجنس باز است و پسری آرمانگرا، امّا پوشالی دارد(نقص اجتماعی)، دخترش خانوادة دیگری را آرزو میکند(نقص اجتماعی) و آنجلا دوست دارد تنها ادّعا کند و دست به عمل نزند(نقص شخصیّتی) و مجموعة همة این نقصها میشود زیبای امریکایی یا به تعبیری خود امریکا. و این است نمونههایی مستند از شهروندان روشنضمیر امریکایی!
فیلم با سکانسی از دختر لستر و دوستپسرش آغاز میشود. پسر میگوید: «میخواهی پدرت را بکشم»؟ و دختر جواب میدهد: «این کار را میکنی»؟ از همین جا لبة برندة انتقاد فیلم آغاز میشود، امّا در نهایت این آرمانگرایی و تمامیتخواهی پوچ لستر است که این نماد آدم هوس باز را از بین میبرد. مرگ لستر استعارهای برای نابودی تمنّای بهتر بودن، ارزشمند بودن و در عین حال پاک بودن است. آنجلا و گلهای رز قرمز رنگ، نماد تام امریکاست و همسایة خشک و نظامی، نمایندة خشونتطلبی و اتّکا به زور و اسلحه در این کشور است. یکی دیگر از استعارههای فیلم جایی است که دختر لستر فیلمی را که دوستپسرش تهیّه کرده، تماشا میکند. این فیلم کوتاه چکیدهای از آن چیزی است که مندس قصد دارد به تصویر بکشد. پاییز در این فیلم کوتاه کنایه از غروب ارزشها و پلاستیکی که باد آن را به هر طرف میبرد، نمایندة جامعة امریکاست؛ جامعهای که بیهدف، پوشالی، مصنوعی و بیارزش تن به باد داده و به هر سویی روانه میشود. مندس کار را تمام کرده و میخواهد بگوید: «امریکا دیگر تمام شده و صدای خرد شدن استخوانهای مدرنیسم از دور شنیده میشود».
ساخته شدن چنین فیلمی که با دریافت پنج اسکار و تحسین همه جانبة جامعة منتقدان نیز همراه است، علاوه بر نمایش انتقادیِ واضح از امریکا که در جای خود میتواند موجب تلنگر و هشدار و اصلاح شود، نوعیِ خودزنیِ دیپلماتیک است. من شخصاً معتقدم برای رسیدن به جامعهای بهتر، گاهی از این «گل به خودیها» لازم است تا خوابمان نبرد.