امروز  پنجشنبه ۱ آذر ۱۴۰۳
اسم هتل قصر را گذاشته¬ام هتل عشق
۱۳۹۴/۱۰/۱۴ تعداد بازدید: ۵۱۲۱
print

اسم هتل قصر را گذاشته¬ام هتل عشق

اسم هتل قصر را گذاشته¬ام هتل عشق

 اسم هتل قصر را گذاشته­ام هتل عشق

 

 

1-   من می­خواهم اسم این­جا را بگذارم هتل عشق. این را هم از ته دل می­گویم. من زیاد سفر کرده­ام و هتل زیاد دیده­ام، امّا هتل قصر، چیز دیگری است. من در همه جای هتل گشته­ام و انرژی­های خوب دریافت کرده­ام.
2-   من اصلاً بیرون از فیلم بلد نیستم بازی کنم. اگر چیزی بلد باشم داخل فیلم است. برای مردم نباید بازی کرد.
3-   سرشناس بودن و محبوب بودن، اهمیّتی ندارد. باید در دل­ها اقامت کرد و مقیم دل بود.
4-   مشهد، خاک امید است. این­جا همه با امید می­آیند. خاک این­جا پر از ذکر است؛ پر از نذر است.
 
 
 
 
ایرج نوذری، محکم و پر انرژی حرف می­زند. او علاوه بر کار بازیگری، قهرمان کونگ فو هم هست و البتّه دوبلور و مجری. به این­ها می­توان تحصیل در رشتة زبان شناسی و آشنایی با 5 زبان زندة دنیا را هم اضافه کرد. او در عین حال، تأکید می­کند که چند سالی است مصاحبه نکرده است، امّا حال و هوای هتل قصر، مجابش کرده که دعوت مجلّة «قصر نامه» را بپذیرد.
نوذری البتّه برای گفتگو با قصرنامه هم شرط دارد. او می­گوید: «شرط من این است که هر چه می­گویم بنویسید؛ چه در مورد هتل، چه دربارة گردشگری».
تأکید می­کند که اگر قرار است حرف­های من منعکس شود، پس باید هر چه من می­گویم، منتشر شود. امّا اگر قرار است شما جملات من را حذف کنید و از خودتان چند جمله اضافه کنید، چرا با من مصاحبه می­کنید؟ خودتان، یک چیزهایی به نقل از من بزنید، بعد من از شما شکایت می­کنم(می خندد).
گفتگوی ما با ایرج نوذری، ظهر یکی از جمعه­های آخر تابستان انجام شد. این گپ و گفت از هتل قصر آغاز شد و به خاک هند رسید.
آن چه در ادامه می­خوانید برش­هایی از اظهارنظرهای صریح و متفاوت ایرج نوذری است که از دل این گفتگوی دو ساعته بیرون کشیده شده و پیش روی شما قرار گرفته است.
 
*این­جا، هتل عشق
من می­خواهم اسم این­جا را بگذارم هتل عشق. این را هم از ته دل می­گویم. من زیاد سفر کرده­ام و هتل زیاد دیده­ام، امّا هتل قصر، چیز دیگری است. من در همه جای هتل گشته­ام و انرژی­های خوب دریافت کرده­ام. تمام این انرژی­ها هم به نظر من، از مالک و سازندة این جا نشأت گرفته است؛ البتّه در این مدّتی که در هتل اقامت دارم، کسی حرفی از ایشان به من نزده است. تنها جسته و گریخته، چیزهایی شنیده­ام، امّا به خوبی می­توانم بفهمم که این همه عشق و علاقه و انرژی از کجا می­آید.
من بهداشت این هتل را در انگلستان هم ندیده­ام. صبحانة هتل یک صبحانة بین المللی است. تنوّع صبحانة هتل قصر را هیچ جای دیگر ندیده­ام. قدر خودتان را بدانید.
 
*اشک را نباید پاک کرد
اشک را نباید پاک کرد. چون اشک، اگر از درد هم جاری شود، باز هم از این­جا(به قلبش اشاره می­کند) می آید. این را خیلی­ها متوجّه نیستند. درد از این­جا می­آید؛ شوق از این­جا می­آید. متأسّفانه در روزگاری زندگی می­کنیم که بغض بیشتر از شوق و ذوق است. یک جملة قدیمی وجود دارد که می­گوید آدم همیشه آب و نان قلبش را می­خورد، امّا متأسّفانه در این روزگار، آدم فقط چوب دلش را می­خورد.
من البتّه نه به کسی باج می­دهم و نه حرفی می­زنم که کسی خوشش بیاید. مدّت­ها هم هست که دلم گرفته است، آن هم به خاطر مشکلات عدیده. 4 ماه پیش من دو ساعت در کما بودم. چیزی نمانده بود که الان چیزهای دیگری از من چاپ کنید. به کسی هم نگفتیم و نخواستیم منعکس شود.
من اصلاً بیرون از فیلم بلد نیستم بازی کنم. اگر چیزی بلد باشم داخل فیلم است. برعکس بعضی از دوستان که بیرون از فیلم هم، بازی­شان را ادامه می­دهند. برای مردم نباید بازی کرد.
 
*بعد از 10 سال  
امروز صبح وقتی در لابی هتل بودم، خانمی آمد پبش من. ناباورانه مرا نگاه می­کرد. گفتم بفرمایید. گفت آقای نوذری می­توانم چند لحظه وقتتان را بگیرم. گفتم در خدمتم. ایشان به من گفت که سال85، یعنی چند ماه بعد از فوت پدرم، که شانزدهم آذر 84 بود، خواب مرا دیده است. من را خواب می­بیند بدون این که حتّی یک بار مرا از نزدیک دیده باشد. خواب می­بیند که بدنم تا زانو تاول زده و صورتم بسیار متأثّر و بغض آلود است. آشفته از خواب می­پرد. می­رود پیش خانمی که تعبیر خواب می­کرده است. او به این خانم می گوید کسی را که خواب دیده­ای، خیلی به پدرش وابسته بوده و نگران پدرش است. این خانم، ماجرا را با همسرش مطرح می­کند. همسرش می­گوید شما که ایرج نوذری را نمی­شناسی و حتّی نمی­دانی کجا زندگی می­کند. بماند که شاید خوبیّت هم نداشته باشد. بهترین کار این است که برای او و پدرش، طلب مغفرت کنی.
این خانم به ناچار، از پیگیری ماجرا باز می­ماند. این قصّه می­ماند تا 10 سال بعد، یعنی تا امروز که در هتل عشق، ناگهان با من روبرو شد و همة ماجرا را برایم تعریف کرد.
 
*خواب، تمرین مرگ
خواب یک چیزی است که ابعاد ناشناختة فراوانی دارد. با این همه پیشرفت­های علمی، دانشمندان همچنان دارند کار می­کنند تا بلکه بتوانند ابعاد مختلف رویدادی به نام خوابیدن را بشناسند. واقعیّت این است که ما وقتی می‌خوابیم، تمرین مرگ می­کنیم. از آن طرف هر کدام از ما، هر شب خواب می­بینیم، امّا یادمان نمی­ماند و برای همین، خیال می­کنیم که فقط آن شب­هایی که خواب­ها یادمان مانده، خواب دیده­ایم.
من متولّد هفتم اسفند 42 هستم و در این عمر 50 و یکی دو ساله­ام، 4 مرتبه حضرت علی(ع) را خواب دیده­ام. این از عشق سرچشمه می­گیرد. همین انگشتری که دست من است، یک انگشتر هندی است، امّا وقتی از دور به آن نگاه می­­کنید، عبارت علی(ع) را می­بینید. 
 
*مستند «نوذری­ها»
دارم یک کتاب و مستندی کار می­کنم به نام «نوذری­ها» که دربارة مرحوم پدرم، عمویم و خودم است. عمویم فیلمبردار، صدابردار و عکّاس برجسته­ای بود. نخستین کارت پستال­های مناظر ایران را عموی من، مرحوم «محمود نوذری» کار کرده است. مرحوم پدر را هم که همه می­شناسند.
همین جا، این را بگویم که سرشناس بودن و محبوب بودن، اهمیّتی ندارد. باور بفرمایید که معروف شدن لطفی ندارد. باید در دل­ها اقامت کرد و مقیم دل بود. نمونه­اش، مرحوم پدرم. امکان ندارد کسی مرا ببیند و به پدرم «روحش شاد» و «خدا بیامرزد» نگوید.
 
*اوّلین سفر به مشهد
از بچّگی با خانواده به مشهد می­آمدیم. اوّلین سفرم به مشهد در سنّ 2 سالگی بوده است. شاید باور نکنید، امّا من آن سفر را هم یادم می­آید. اساساً حافظة خوبی دارم. گاهی چیزهایی از قدیم می­گویم که مادرم تعجّب می­کند که تو این­ها را از کجا می­دانی؟ بعدها دیگر نتوانستم به مشهد بیایم. توفیقی حاصل نشد که به مشهد بیایم. اوّلین بار بعد از سال­های کودکی، در سال 82 به مشهد آمدم.
مشهد، خاک امید است. این­جا همه با امید می­آیند. خاک این­جا پر از ذکر است؛ پر از نذر است. این امیدها را نباید نابود کرد.
 
*یک خانوادة هنرمند
خانوادة ما از ابتدا در کار هنر بوده است. از هر نوعی که فکرش را بکنید. پدربزرگ من، نقشة قالی می­کشید. هنوز یکی دو تا از آن نقشه­ها را داریم و بنا داریم اگر یک پشتیبان مالی پیدا بشود، قالی آن را ببافیم. عمّه­های من، خیّاط­­های ماهری هستند. عمّة بزرگم در روزگار گذشته برای همسر شاه لباس می­دوخت. عمّة کوچکترم دستی در صنایع دستی داشت. پدرم منبع هنر بود و این را از پدرش داشت. من به ایشان هم پدر می­گویم و هم استاد. منوچهر نوذری، هم پدر من بود و هم استادم.
 
*دستپخت منوچهر نوذری
پدر گوبلن می­دوخت، آن هم با چند سبک مختلف. در اسپانیا که تحصیل می­کردم، سال دوم، پدر به ما ملحق شد. آن جا اگر فرصتی پیش می­آمد، بیکار نمی­نشست. در همان روزها، چون ساعت­هایی را بیکار بود، شروع کرد به دوختن گوبلن. پارچه­اش را از بازار خرید و نخ­هایش را، امّا هیچ نقشه­ای نداشت. همان­طور بدون نقشه شروع کرد به دوختن. کار که تمام شد، گوبلن، مثل یک تابلوی نقّاشی به نظر می­رسید. یادم می­آید به مرحوم پدرم پیشنهاد کردم سوزن را با انتهای نخ گوبلن، همان پایین کار بگذارد که پدرم هم پذیرفت. این کار را همچنان، با همان سوزن رویش دارم. آشپزی بابا هم حرف نداشت. با دقّت و وسواس آشپزی می­کرد و دستپختش واقعاً خوردنی بود.
 
*پدر، لابراتوار سینما
مرحوم پدر، به قول اهالی تئاتر و سینما، از جاروی کار را می­دانست تا پخش. اصلاً یک لابراتوار سینما بود. پدرم از تهیّه­کنندگی سینما بگیرید تا بازی، و از اجرای تلویزیونی تا طنزهای رادیویی را در کارنامه داشت. شاید خیلی­ها ندانند، امّا پدرم، آهنگ هم می­ساخت.
مرحوم نوذری، فیلمی را هم در مصر به سفارش دولت وقت ساخت. یک فیلم موزیکال به نام «الو من گربه هستم»، امّا به خاطر تیره شدن روابط دو کشور، این فیم هیچ وقت در ایران به نمایش در نیامد. فیلم دربارة یکی از افسانه­های مصری است و آن اینکه گربه یکی دیگر از صور انسان است. اگر فیلم می­آمد، حتماً خود مرحوم نوذری، دوبله­اش می­کرد. من حتماً روزی این فیلم را دوبله خواهم کرد. علاقه­مندان حق دارند این فیلم را ببینند.
 
* یکی از سنگین­ترین صحنه­ها
بخشی از این گسترة هنری به من هم رسیده است. پدرم البتّه دوست نداشت من وارد کار هنر بشوم. آن هم به دو دلیل؛ اوّل اینکه نگران بود مبادا درس را رها کنم و دوم اینکه می­دانست عاطفی هستم و عالم هنر، حواشی زجرآوری دارد. هر دو را هم حق داشت. در مورد تحصیلات، حرف پدرم را گوش کردم، امّا در مقطعی به هر حال قسمت بود که وارد کار هنر بشوم. اوّلین تبریک را هم خودش به من گفت. پخش اوّلین بازی­ام که در مجموعه­ای به نام «پدر خاک» بود، از قضا وقتی بود که گرفتاری­هایی برای پدر پیش آمده بود و پدر در حبس بود؛ حبس که نه، در بهداری همان مجموعه مشغول بود. تازه همین هم به خواست خودش بود. پدر، این سریال را آن­جا تماشا کرد. یادم می­آید تلفن زد به من که بهت افتخار می­کنم و بعد زد زیر گریه. این یکی از سنگین‌ترین صحنه­ها در زندگی من بود.
 
*صداپیشة قهرمان­های هندی
به خاطر علاقه، وارد کار دوبله شدم. مدّت­ها صداپیشة شخصیّت­های اوّل فیلم­های سینمای هند بودم؛ شخصیّت هایی مثل راج کاپور و دیلیپ کومار. این صدا پیشگی­ها را اصلاً به کس دیگری نمی­دادند، مگر آن مقطعی که در ایران نبودم. ایران که نبودم، چند تایی از فیلم­ها را منوچهر اسماعیلی صحبت کرد و یک فیلم را هم که «حلال و حرام» باشد، مرحوم حسین باغی خدا بیامرز.
 
*هند، کشور آزادی
هند خاک گیرایی دارد؛ البتّه برای کسی که همه چیز را با عشق ببیند. هند سرزمین هفتاد و دو ملّت است؛ کشور عجایب. هند دیدنی­های فراوانی دارد. هند کشور آزادی است. در هند هر کس دین و مذهب خود را دارد و 28 زبان در آن رواج دارد. همین­هاست که از هند، کشور 72 ملّت ساخته است. حالا در همین هند، زبان فارسی، زبان ادبیّات است؛ زبان شعر و موسیقی است؛ زبان غزل. موسیقی هند، یک موسیقی جهانی است. امروز در همة کارهای موفّق موسیقایی دنیا، ردّ پای موسیقی هند و سازها و تحریرهای هندی را می­توان دید.  
 
*یک آدم عاشق پیشه
آدم عاشق پیشه­ای مثل من چطور می­تواند «تاج محل» را ندیده باشد. من با همسرم به دیدن تاج محل رفتیم. آن جا دوربینم را به یک ژاپنی دادم تا از ما عکس بگیرد. او عکسی گرفت که ما در فورگراند عکس هستیم و تاج‌محل در پس زمینه. در عکس، ما که در جلو هستیم، تیره افتاده­ایم و بنای پشت سر سفید است. من همان حال و هوا را دوست دارم و همان را چاپ کرده­ام. 

 

تاج محل، آرامگاه همسر شاه‌جهان است. ممتاز محل، سوگلی شاه جهان بود و یک زندگی عاشقانه با شاه‌جهان داشت. ممتاز محل،  14 تا پسر برای شاه‌جهان آورد و سرانجام هم در هنگام وضع حمل درگذشت. او روزی به پادشاه می­گوید حیف است که این عشق با مرگ ما به پایان برسد. حیف است که بمیریم و آیندگان از این عشق خبر نداشته باشند. ممتاز محل از همسرش می­خواهد چیزی بسازد که این عشق را جاودانه کند. شاه‌جهان هم کار را به معماران ایرانی می ­سپارد. او معماران ایرانی را به هند آورد تا بنایی برای مقبرة همسرش بنا کنند که در دنیا بی نظیر باشد و باور کنید این کار فقط از معماران ایرانی بر می­آمد. 
نظرات
تاریخ ارسال: ۱۳۹۴/۱۱/۱۹
 حسین

نمون یک مرد کامل ، خدا پدرش را رحمت کند..

تاریخ ارسال: ۱۳۹۵/۱۱/۱۰
 سعیدی از زنجان

ضمن عرض خسته نباشید مصاحبه ی جالب وجذابی بود من برای مرحوم نوذری بزرگ طلب مغفرت وآمرزش وبرای پسرشان آرزوی موفقیت وسلامتی دارم هنرمندان حق برزگی برگردن مادارند .


 نام:
 *نظر: